ميترا دوست دوران راهنماييمه
اول اولاي اين وب يه خاطراتي ازش با برچسب بارداري ميترا نوشته بودم
بعد از دوران راهنمايي مدرسه هامون جدا شد و من هم دوستاي جديدي پيدا كرده بودم ارتباطمون با هم خيلي كم شد اما هميشه از ته جونم دوستش داشتم
هر چند سال يكبار يه تماس تلفني پر شور و شوقي با عم داشتيم
ميترا سال قبل با دو بچه از شوهرش جدا شد و برگشت شمال
هي كي همو ببينيم تازه شد امروز !
از پيش ميدونستم وقتي بياد صحبت از جداييش خواهد شد
از اونجا ك من دهن ندارم و در راستاي پست قبلي و با توجه ب داغ بودن درگيري هاي طلاق كشي پسر خالم با زنش و حواشي مربوطه،و اينكه چون پسرخالم قديما ( دوران راهنماييم) همه ي تابستون ميومد خونه ي ما و ميترا از نزديك البته همون سالها ميشناختش،،،، طبق قاعده من هم قطعا گريزي به ماجراي جدايي پسرخالم ميكردم
اما با حال و روز و حس گندي كه از ((( بگو))) بودنه خودم بهم دست داده بود ، قبل اومدن ميترا ب خونه مون ؛ با خودم عهد كردم فقط محض محك زدن خودم دهنمو ببندم و اين موضوع خاص رو نگم
آقا اين موفقيت بزرگ رو ب خودم بعنوان عضوي از جامعه ي بگو هاي عزيز تبريك عرض مينمايم لحظه ها عریانند...
برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 50