ب مامان ميگم : تو با خريدن چرخ خياطي برا من ؛ آتش دوزخ رو برا خودت خريدي
ميگه چرا؟
ميگم تو ك منو ميشناختي آدم بشيني نيستم از من ك خياط در نميومد ؛ تنها استفاده ي من از چرخ ، كوتاه كردن قد شلوارها و مانتوهام و تنگ كردنشون بود، روز قيامت خفت منو چسبيدن ك چرا پر و پاچه تُ بيرون مينداختي، ميگم مامانم برام آلت جُرم ( چرخ خياطي) گرفته بود من وسوسه شدم لحظه ها عریانند...
برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 77