چند روز قبل ميخواستم لوازم تحرير بخرم رفتم تو كوچه ي محله ي قديمي م ك دوران مجرديم چند سالي تو اون محل بوديم ؛ ماشين پارك كنم
تو محله ي قديمي ما يه پيرمردي مغازه داشته و داره كه يكسري تره بار محدود ميفروشه ؛ هميشه تو ذهنم دلم ميخاس پدربزرگم هم مثل اين پيرمرد همچين فعاليت محدودي ميداشت ، اما چند سال بعدش پدربزرگم فوت شد و البته تو اون چند سالي ك توي اون محل ميزيستيم نشد ك از مغازه پيرمرده چيزي بخرم ولي تو دلم دوسش داشتم
از قضا جا پارك فقط كنار مغازه ي اون پيرمرده بود و تازه آب كولر ساختمون اونها هم ميچكيد رو ماشين
تو دلم گفتم حالا ده ديقه اي كارم تموم ميشه اشكال نداره آب كولر ميچكه، از ماشين ك پياده شديم بريم لوازم تحريريه؛ همون پيرمرده بدون سلام با لحن تند بهم گفت ماشين رو بردار ؛ گفتم : چرا؟ گفتش كه ماشين مياد برام بار مياره بايد پارك كنه ( دروغ همه مغازه دارا) با دست اشاره ب لوازم تحريريه كردم گفتم فقط همين مغازه كار دارم
باز گفت : نه نه نه
با غيظظظ گفتم : بچه همراهمه ؛ همه جا پره من پن ديقه اي ميام
باز گفت ؛: نه نه نه ....
با حرص بهش گفتم : الحق كه پيرمردا بدجنس ان
قيافه چروكيده ش تو هم ك ميرفت معلوم نميشد از بس چروك داشت
بقيه فحش ها رو تو دلم دادم و ماشين برداشتم رفتم
من تو ذهنم اون پيرمرد رو همسان پدربزرگ صبور و با فهم و كمالاتم ميكردم در حاليكه عملاً مث پدرشوهرم وحشي بود
..............
القضا
من هر وقت جوونهاي ول توي پاركها رو ميبينم تو دلم ميگم : اينا صاحاب ندارن؟ پيش خودم ميگم يا اونا انقد پدر مادراشونو اذيت ميكنن ك خونواده هاشون بجا اينكه اجازه ندن اينا تو پاركها بيعار بگردن ؛ از خداشونه اينا خونه نباشن هر جهنم دره اي ميخان برن ؛ يا اينكه خانواده هاي لات و از هم گسيخته دارن ك رسم شون همينه
حبه رو بردم پارك
توپ همراه حبه بود ، داشت مثل هميشه به ديوار شوت هاي سنگين ميزد و گاهي هم شوت هاش ميخورد به فنس هاي بالاي ديوار
يه پسره جوون كه ع قيافش پَلشتي مي باريد با عتاب و خطاب سر حبه داد زد كه ( به فنس ها شوت نزن و إل و بْل) ! حبه هم بي سر صدا جمع كرد رفت! من چند متر دورتر بودم
نگم كه حالم از لحن و برخورد جوانك بهم خورد و غيرتي شدم دلم ميخاس جرش بدم
از همون دور تر چند تا فحشش دادم ك اطرافيام شنيدن لحظه ها عریانند...
برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 141