جمعه ی کسل

ساخت وبلاگ

ساعت نه و نیم بیدار شدم صبونه زدیم رفتیم داروخونه یه قرص گرفتیم بردیم برا مادرشوهر

مادرشوهر یه بند از شوهرش گله کرد؛ یکیش اینکه: چرااااا پدر شوهر از پسر اولیم و زنش خوشش نمیاد( همون ک زن هزارم گرفته ؛ همچین چیک تو چیک زنشه دل هر بیننده ای رو به جوش و خروش و استفراغ میندازه والا) چ برسه ب پدرشوهرم

اخه همه ما دختر پسرا و عروسا و دومادا اونجاییم فقط اون دو تا عوضی چسبیدن تو کان همدیگه

یکی ندونه فک میکنه برادرشوهرم بعد از هزاران زن ناجنس این بار عشق زلال شو پیدا کرده و ب وصال یار آسمانی رسیده ؛ نمیدونم بهتون گفتم یا نه اما همین یکی دو ماه قبل زن اجنبی برده خونه خالی.... همه ما ها فهمیدیم جز اون عروس خانم ش

همچینم عروسه یعنی جاری جان اهل منم منمِ كفر همه رو با رفتاراي مغرورانه ش دراودره

الغرض

به مادرشوهر گفتم: پدر شوهر اختيار دل خودشو داره هر بچه اي شو ميخاد بيشتر هر كدوم ميخاد كمتر دوس داشته باشه تو چيكاره دلِ اون داري

ساكت شد

من هنوز نديدم زني ب اندازه مادرشوهرم غيبت گرِ شوهرش باشه

البته هزار الله اكبر كه واقعا حق داره

ولي تا كِي تا كجا!؟

بِبُر ديگه زبونتو

بعد از اونجا هم رفتيم يه جا مسجد سالگرد يه خدابيامرز

انقد حبه ذِر ذِر كرد نهار نخورده ؛ يه نيشگون از دست بچه كَندم و مجلس نيمه كاره ول كرديم برگشتيم خونه

انقده كسل بودم همش لم داده بودم به ور افتاده بودم

نهار از غذاهاي ك داشتيم خورديم ظرفا همه تلمبار شد

ب حمد الهي خونه عُمقأ تميز بود

يكي از تيشرتاي نوي حبه تو بازي با دوستش پاره شده بود يه مارك خريده بودم ك روي پارگي چرخ كنم ، يه نيم نگاهي كردم ببينم ماركِ كجاس ديدم نيس ، از خدام شد بيشتر نگشتم كه مبادا پيدا شه حال نداشتم برم سراغ چرخ

عصري گوشيم تو آشپزخونه زدم ب شارژ

بي گوشي رفتم اتاق كپيدم ديدم خواب ميچسبه حال نداشتم برم گوشيمو بيارم ساعت كوك بذارم از روشِ: چند بار به خودم متذكر شم،،،، استفاده كردم سه چهار بار با تاكيد ب خودم گفتم بخواب و ساعت ٤و ٢٥ ديقه بيدار شو ( كلاً چهل دقيقه ) خواب، استفده كردم كه اين بار موثر درومد ، چون ميزان موفقيت اين روش برا من ٥٠-٥٠ هستش بهر حال اين ريسكو بخاطر تنبلي كردم و استثناعا اهل بيت بمن نظر كردن و آن تايم بيدار شدم

مابقي روز هم لش كردم فقط بزور ظرفا رو شستم

يه ذره اومدم درس كار كنم ب حبه ٥ تا كلمه دادم جمله بسازه كه چند تاش غلط پولوت نوشت ول كردم باسه برا بعد

ساعت ٨/٥ شب داداشم زنگ زد ك ميخان بيان

با كِرِختيِ تمام  پاشدم برنج خيس كردم و مرغ دراوردم و چاي دم كردم

داشتم فك ميكردم ما سرزده خونه ي عروسا بريم ما رو داغ ميكنن ولي همه خونه ي ما سرزده ميان با خودم فك كردم كه اين بار مهمونه سر زده داداشه خودمه ؛ آيا اخم و تخم كنم يا بذارم بحساب اينكه من و اون فقط همديگه رو داريم و دلرحمي كنم

كه در نهايت كسلي اجازه نداد ب نتيجه اي برسم و بصورت ديفالت همون حال كسل م رو در حضورشون ادامه دازك 

اومدن يه چاي خوردن و من افتادم ب مرغ سرخ كردن؛ كه زودي رفتن

با اينكه نصف كار شام انجام دادم اما ازينكه نموندن خوشال شدم يعني اصلا مود خوشال شدن نداشتم فقط راحت شدم

بعد گفتم ادا فرهيخته ها رو درارم به فيلم خوب دانلود كنم ببينم

فيلم پدرخوانده ( گاد فادر١) دانلود كردم علي گفت لب تاپ ب تي وي وصل كن حال نداشتم حتي دو تا كابل جابجا كنم با همون صداي ززززز دارِ لب تاب شروع كردم ببينم تقريبا ٤٠ ديقه ديدم 

فيلم دوستا و منتقدين و اهل سينما گوششونو بگيرن؛؛؛. چقد زُمُخت و مسخره بود وقتم تلف شد گرفتم پاكش كردم و باز لش كردم

از بي حوصلگي نه شام خوردم نه ب شوهر و بچه شام دادم البته اينا كلي شيريني جات خورده بودن

مريض نيستم دوز چهارممونم زديم اما نميدونم چقد جنازَم لحظه ها عریانند...

ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 147 تاريخ : جمعه 21 مرداد 1401 ساعت: 17:46