لحظه ها عریانند

ساخت وبلاگ
لحظه سال تحویل علی فیلم میگرفت جلو دوربینش ؛بهم پول عیدی داد بعدش بعلت کم پولی ازم پس گرفت بده ب بچه های فامیل لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 20 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 14:17

از بس هیچ کار to do ندارم دچار از کار افتادگی شدم لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 17 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 14:17

ب حق چيزاي نشنيده لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 19 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 14:17

ماهي مون يكسال تمام آيينه دق من بود سُر و مُر و گندهگذاشت گذاشت همين الان ده روز مونده ب عيد مُردفقط خدا ميدونه چقدر از جك و جونور بخصوص ماهي بيزارم و حالم بهم ميخورهعدل ؛ يه سال زنده بود گذاشت شب عيدي ريق رحمتُ سر كشيدهو ميموندي زشت! من خيلي برات زحمت كشيدمهمنقد ك ازت چندشم ميشد ع ترس علي نگرت ميداشتم خودش كلي لطفههمنقد كه از وسايل اضافي بيزارم ولي وجود يك تنگ قد درازُ تو اشپزخونم تحمل كردم خيلي لطف بودهميشه همه چي رو ب گه تر شدنهاينا چيه اصن ؛ شانس گهيده ما همين بس ك عربستان ب خوشي متحول شده ولي ما اينجا هنوز و هر روز اسير اهريمن ايمب زني ك نوزاد مريض شو تو بيمارستان داشت شير ميداد اهانت ميكنن ؛ چرا؟ چون پدرشون شيطان رجيمِنگم ديگهبخدا هر دختر نوجووني ميبينم با صورتهاي پر طراوت و پر از انرژي قلبم مچاله ي دختراي وطنم ميشه كه اهريمن خون شونو خوردبعد .... رفتم مدرسه حبهگفتم : چرا پسر هشت ساله من رو ار مدرسه متنفر كردينچرا ب يادگيري نماز انقدر پيله ميكنين؟ بچه هاي ما نه پدرشون نماز ميخونه نه مادرشون نه خاله دايي عمه عمو ...گفتم حالا ك دلتون ميخاد خودتون بهشون ياد بدينبا اينكه مدير قول مساعد داداما معلم پرورشي اهريمنيش از فرداش فشار رو ده برابر كردگفتم وقتي مديري ك قول مساعد داد حريف اين جنده خانم نشد لابد اينا تخم و ترك همون چماق بدستايي ان كه ب طراوت دختراي نوجوون ما تير زدنديگه نرفتم دعوابچه رو هم حساس نكردمبعد ميگن بيايين انتخاباتمن ك ب عمر شريفم فقط يكبار سال٨٨ راي دادم ولي عشق ميكنم ك علي نماز خونِ چفيه ب گردنِ كربلا رفته ي راي دهنده رو با كاراتون از جهالت در اوردين و من روو همه مونودو بار ب دروووووووغ همون دروغي كه همه چي تون زاييده شه؛ برام اس ام اس كشف حجاب زديد ! و توقي لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 41 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1402 ساعت: 12:46

مادرشوهرم دیروز ظهر اومد خونه ماامروز بعدازظهر رفتخیلی یواشکی طوری اومد ک پدرشوهرم نفهمه اینجاس نیاد خون ب پا نکنهبراش نزدیکای خونه ی خواهرش اپارتمان اجاره کردن دارن براش جهاز هم میخرن البته اکثرا لوازم دست دوماز دیروز اومد یکسرررررررررررررررررررره بی وقققققققققققفه حرف زدانقدم آروم و با طمانینه حرف میزنه....ي موضوعو ميخاد بگه از سالها پيش ش شروع ميكنه ي چي بگم ته شو بخونين ، اينكع از صب كي پاشد صبونه چي خورد رو ميگهاينكه شكمش عايا كار كرد نكردو ميگهحتيحتيحتيمقدار حجمي ك ريدُ هم ميگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!اونوقت من ميگم اين جلو پسراي نرّه غولش تعريف ميكنه ميگه مثلا ديشب شوهرم منو ......شما هي ميگين : نه امكان نداره بگه لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 16:33

هر ساله بعد از ديدن رسپي هاي مختلف ، باز خر كله مو گاز ميگيره ورميدارم سالي يك بار به ذره مربا هويج درست ميكنمو كما في السابق مزخرف تر از سالهاي گذشته از اب درميادامشب هم يه ذره درست كردم : ☺️چرا مربام جامدِ، آب نداره!هويج رنده شده ي پخته ي جامدِ شيرينِ ترش لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 16:33

باورش برا خودمم سختهاخه کسخلی تا کجا! تا چه حد! خريت بشر بي نهايته!پدرشوهره بي وجودم ورداشته مادرشوهرمو برده خونه ي دوم شون ( شهر ديگه) بعده شام بهش میگه پرتقال بیار ، مادرشوهرم گفت ک داشتن از شمال میومدن ( شهر دوم) از خونه با خودش پرتقال نیاورده..... صد در صد با بد زبونی گفته بعدشم پدرشوهرم عین حيوان ورداشته زنشو زدهالبته سمتش لیوان و قندون و این چیزا پرتاب کرده و بهش خورده وگرنه مادرشوهرم انقد مُستعمل شده كه يه كتك بخوره فاتحه ش خونده سبعدشم شبونهپسرا رفتن مادرشونو از شهر دوم برداشتن برگردوندنش ساريصااااااااف اوردنش خونه ی ما ٥ صبح رسيدن !من نميدونم چرا همون دو تا برادرشوهرم ك سراسيمه رفتن اونجا برش گردوندن چرا نبردن خونه هاي خودشون اون وقت صبح٥ صبح منو زا ب را كردن ،،،، بماندغروبش هم ب خاطر مسائل امنيتي فرستادنش خونه ي خواهرش بمونه ك پدرشوهرم نياد پيداش نكنه خون ب پا نكنهبازم بهونه خوبي شد ك پسرها و دختر ديگه ش نبردنش خونه خودشون!!!اون پسرشون که ایران نیس و بسیار ثروتمنده گفته برین برا مامان ی خونه ۵۰ متری اجاره کنین اجاره شو من میدم و دیگه نذارین با بابا زندگی کنه، ميگه حالا ك من تمكن مالي دارم خرج مامان رو ميدم و شماها ك تو اون شهرين ازش پذيرايي كنين، يعني دُم كلفت شون اينه !!!!!! هنو يادم نرفته موقعي ك ميخواس برگرده خارج ؛ يكي بهش گفت ك مامان رو ببر ؛ گفت : زنم نميداره ! يعني بهترين شونم حاضر نيس اين عجوزه رو نيگر دارهتا اينجاش درد نيسدرد اينه : كه ننه ي احمق بيخود كسخل من كك تو تنبونش رفته ؛ با من جر و بحث داره كه بده مادرشوهرتو من ببرم نگه دارم!!!!طاقتم طاااااق شد هر دم ازين باغ بري ميرسد لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 24 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 16:04

امروز اتفاقي مامانمو تو خيابون ديدم تنها بودحالا اينكه زير بارون برا خريدن يه كاموا برا عروسمون تنها رفته بود بيرون بماند لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 20 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 16:04

از وقتي مادرشوهر جان از خونه ش قهر رفته؛ خونه خواهرش ساكنِ ؛ يه زنگ نميزنم برا احوالپرسي لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 22 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 16:04

ساعت ٥:٥٨ با كوك ساعت بيدار شدم ؛ برا اينكه باز نخوابم يه چرخي تو اينستا زدم ، البته نصف شب خبر حمله صپاح به كردستان عراق رو شنيده بودمتفپا شدم خوراكي بچه و صبونه رو رديف كردمساعت هفت هم حبه رو بيدار كردم ب زور ٧:١٥ با داد و هوار من پاشدجلو پدرشوهرم رسواي زمان شدمبچه رو بردم مدرسه تو راه ضرب باهاش تمرين كردم كه چون مث ننه ش حفظيجاتش افتضاحه ؛ خوبم اخر ياد نگرفتفكر اينكه الان بايد برگردم خونه مون و پدرشوهرم نميدونم خوابه يا بيداره ! بعدشم شما هزاري هم بگين ، محرمِ ، جاي پدرِحضورش سختمهبيخود چس چرخ زدم و ساعت يه رب ب ٩ برگشتم خونهديدم بيداره صبونه شم خورده و عازم ب جنگهبدو بدو نيمرو خوردم مسواك زدم برم دندون پزشكي ؛ چون روكش دندونم شكسته و خيلي اذيت بودم...تو دندون پزشكي دو تا خواهر نشسته بودن حدوداي چهل ساله ميزدن ، منشي رو چس گير اورده بودن معزشو ميجوييدن، من اين منشي رو خيلي ساله ميشناسم اصن خاله باجي نيساون زنه مثلا ميگفت : پسرعموم خواستگارم بود بهش نرفتم اما عاشقمه همه جا ميشينه ميگه ( من ب عشقم نرسيدم ، شوهرمم خوبه ولي كاش ب همون پسر عموم ميرفتم!!!!با هر جمله ي ب ضعم خودش باحالي ك ميگفت يه نگاه ب منم مينداخت كه ازم ري اكشن بگيرهچس دونمو فعال كردم رومو كردم اونور ميخ شدم به ديوار خالي زل زدمحالم از اطواريا ب هم ميخورهبعد زنیکه زشت سن دار ؛ این حرفا چیه جلو جمع ! خواستگار داشتم خواستگار دارم گ گ گ گزود نوبتم شد و كارمو كردم و ده و نيم اومدم بيرونميخواستم با الي برم خريد كه زنگ زد انداخت برا فردابرا پدر شوهرم برا روز پدر يه بلوز خريدم و سريع اومدم خونهپدرشوهرم نبود الحمدللهدوش گرفتم و جاروبرقي و تي كشيدم پريدم سمت مدرسه حبهورش داشتم رفتم خونه مامانممادرشوهرمم اونجا بود نهار لحظه ها عریانند...ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 15:04