یه کم دیگه از حواشی عروسی داداشی ( دو)

ساخت وبلاگ

عرضم به حضورتون که از عروسی, که می برگشتیم ؛ یعنی برمیگشتیم،  ب ستاره اینا اصرار کردیم که شب بیان خونه ی ما بمونن،،،ما با یه ماشین به همراه مادرشوهرم اینا سوار شدیم اومدیم دم منزل ما،،، وقتش بود که مادرشوهرم اینا راهشونو بکشن برن خونه خودشون که ستاره که ایشالا مار زبونشو بگزه تعارف کرد ب مادرشوعر من که ((( شما هم بموووووونییییییین))))) اونا هم موندننننننننن

با اون اوج خستگی اومدیم خونمون کلی حرف و بگو بخند

من انقد گشنم بووووود ، خسته بودم نا نداشتم یه چایی بذارم دیگه, هیچگونه پذیرایی ای نکردم، قابلمه غذای ظهر رو با یه قاشق ورداشتم اومدم جلو مهمونا نشستم حالا نخور کی بخووووور

هر کی هم گشنه ش بود دیگه چندشش میشد از دهن زده من غذا بخواد لحظه ها عریانند...

ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 29 فروردين 1401 ساعت: 14:59