اردیبهشت :تولد همه پیت حلبی ها :)

ساخت وبلاگ

دارم با سرعت جت کیلومتر در ساعت براتون میتایپم...کلی کار دارم...بدون اطلاع علی؛رفتم برا عروس جانمون فرش9 متری خریدم...فرش رو بردم خونه ی دوستم قایم کردم علی نبینه.... با خودم گفتم: چرا تو بوق و کرنا کنم که من برا عروس فرش خریدم؟من ک خوشم نمیاد از مهر و محبت سر زبونها بیفتم.فکر اینکه خاله و دایی و خر و سگ برگردن ازم بخاطر محبتم تشکر کنن حالمو بهم میزد با خودم فک کردم کادو دهنده که معلومه منم.کادو گیرنده هم ک معلومه عروس جانه...بدون اطلاع هیج احدالناسی بهش میدم

یواشکی به عروس همینا رو گفتم....ولی سنش کمه زیاد خوب ملتفت نشد چند روزی داشتم داداشمو توجیه میکردم که اونو متوجه مطلب بکنن...مدلش خیلی شیک و نازه خدایی خوشش اومد...دستم درد نکنه.نمیدونم چرا اصلا برام داداشم و زنش فرقی ندارن...البته فغلا :)

....................................

تولد خودم...غروب علی بهم گفت بریم بیرون منم یه سر و وضع معمولی  غیرمجلسی برا خودم زدم حبه رو برداشتیم رفتیم بیرون...رفتیم بیرون هزار جا منو برد هی به شوخی گفتم : کجا میبریم؟..حدس میزدم یه رستوران بریم جهت سوپرایز...در نهایت جلوی یه کافه ایستاد پیاده شدم از پشت شیشه دیدم چن تا از دوستام و چن تا از فامیلام بادکنک به دست اونجا منتظر تشریف فرمایی منن...ناخوداگاه مث اسب از خوشالی شیهه میکشیدم.......انقد خوشال شدم تو حال خودم نبودم....صاحب کافه هم کلی برامون موزیک گذاشت هی از جام بلند میشدم قر بدم هی خالم اینا میگفتن: بشین زشته ...بشین زشته!! بابا من مستم دست خودم نیس ک....من ک تا حالا اینهمه تحویل گرفته نشده بودمممممممم

خوبیش این بود پسرخالم الکی به مهمونامون گفت: غذا سفارش ندین کافه امشب غذا نمیده نوشیدنی سفارش بدیم...کل حسابمون حدود 300 شد...دو تا ع دوستامم بودم...کلی کادو بهم دادن ک من خیلی ناراحت شدم تو این وضع اقتصادی مردم همه محتاجن دوس ندارم کسی برا من ریالی خرج کنه...خلاصه که عالی بود عالییییییییییییییییییییییییییییی....خودشم بهم یه مبلغی داد ک باهاش مانتو شال تابستونه بخرم

تو این عالم نبودم...خوشبخت ترین زن دنیا شدم

مرسی ک منو تحویل گرفتی...مرسی ک الان دو هفته میگذره نذاشتی از بیخ و بن خودمون دور شیم  باز عین قبل شدیم

تولد خالمم آخر براش کادو خریدیم با مامانم اینا رفتیم خونشون کیک و کادو بردیم تولد گرفتیم کلی خوش گذشت.کیک خریدنی رفتم براش شمع عم بردارم ؛ علی گفت: براش شمع علامت سوال بخر...من گفتم نه؛ بذار شمع 44 بخریم بریم اونجا به سنش بخندیم :) :) :)

یه روزی یه خانم نازی میبینه دستگاه خودپرداز دم یه بانک (ازین بانکهای کم نام و نشان) کار نمیکنه....در شعبه رو وا میکنه با صدای بلند از فاصله ی زیاد جلوی همه مشتریا , رو به میز رییس شعبه بلند میگه: آقا اِی تی اِمِتون تحت فشاره؟؟؟؟بجای اینکه بگم: عضو شتابِ؟؟

عشق منین

دلم برا همه تون تنگ شده

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 202 تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 ساعت: 14:16