الا یا ایها الساقی....از هر دری,,وری

ساخت وبلاگ

میدونم خعلی وقته نتایپیدم بذارین به حساب مشغله های مملکت داریم :)

فرا رسیدن فصل نان و انگور را به هم میهنان تبریک و تهنیت عرض میکنم

..........................

من و مهدیه عهد جاهلیت دو تا دوس پسر داشتیم انقده صورتاشون دراز بود یکیشونو صدا میزدیم علی خربزه یکیشونم حسین خربزه....نکته جالب ماجرا اینجا بود مهدیه دختر آسی بود باز دوس پسرش حسین خربزه میگفت برا ازدواج نمیخادش....آخ چقدددد  به این جمله حسین خربزه میخندییییییییییییییم

علی خربزه میگفت پدرش فروش آهن آلات داره خودشم پیش پدرش کار میکنه ...یه روزی بهم تلفن زده بود بشدت صدای ویییییییییییییزززززززززز جیییییییییییییییزززززززززززز جییییییییییررررررررررر قییییییییییییییررررررررر قاااااااااررررررر میومد کاشف بعمل اومد حاجی مون شاگرد کابینت سازه,,,, این ببو میخاست با من ازدواج کنه ...

چیه؟خنده داره؟ 

خربزه ها رو یادتون بمونه تا بقیه شو بعدا بگم..

از اونورم یه همساده نکبت داریم علی رو زده بود و علی هم باز باهاش سلامعلیک مبکرد من حرص میخوردممممم...یادتوونه؟...این همساده مون آقای ]] خیلی بد هیبیته...شاید زشت زشت نباشه اما من خیلی خیلی خیلی از شکل و شمایلش بدم میاد سفید و بور هست اما تپل و قدکوتاه و کمی قوز داره همیشه هم لباساش تنگه به ک و ن و شکم قلنبه ش چسبیده کچلم هس.همیشه هم لباساش بخاطر شغلش شلخته پلخته اس..نصف شهر مال ایناس اما موتور سواره زنشم پراید داره تو یه آپارتمان صد متری هم میشینن...انقدم چس نفسه داِم از اداره آب و برق میان خونشون برا قطع آب یا برق یا گاز..دیگه نگم براتون چقد پیش دوستام بهش خندیدم

 

حبه که بدنیا اومده بود  انقد شبیه این مرد همسایه مون بود.مخصوصا اولین عکسی ک ازش گرفتیم فک کنم اینجا هم براتون گذاشتم حالا یادم نی...تقریبا تو عکس سفید و بور بود کچل بود هنوز زیر پوست نوزاد آب بود لباش قلوه ای بود چشاش تو رفته .نوزادا هم خمیده هستن.......فتو کپی همین مرد همساده .

کلید اسرار: برو کار میکن مگو چیست کار که سرمایه جاودانیست کار

(ضرب المثل بیربطه ببخشید از خواب ظهرم زدم اومدم نت نگاری فعلا مغرم همنقدر کار میکنه)

آهان حبه که یه کمی بزرگ شد مثلا یک ماهگی ببعد .پشت کله اش انقدر دراااااز شد عینهو خربزه مشهدی....منو یاد اون دوس پسرای عهد عتیق مون انداخت...

کلید اسرار این قسمت: توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیییییر برنا بود

))درازی پشت کله اش رو فک میکردم به پدرشوهر عنترم رفته :) ولی یه بار برده بودیمش پیش متخصص خود دکتر بدون اینکه ما بگیم گفت دفرمه بودن کله بچه مال کمبود ویتامین د هست آمپول ویتامین دی داد کلی ما رو ترسوندن که نزنین خطر ناکه بعد از مدتی دل دل کردن زدیم.کله اش عادی شد

 

 

......................................

من خیلی بچه دوستم.اصلا خونوادگی  اینجوریم....چند روز قبل از اینکه این وبلاگ رو باز کنم رفته بودم جشن تولد دختر داییم.یه بچه دو ساله اونجا بود اسمش شمیم بود براش ضعف کردم..وقتی این وبلاگ رو تاسیس کردم گرماگرم یادواره ی  عشق به اون بچه بودم اسمم اینجا شد شمیم خیلی خیلی هم دوسش دارم...این نامگذاری کمی هم به طمع اینکه اون بچه هه بچه پولدار بود به امید اینکه بخت همایونیش رو شونه های منم بیفته بود

....................................

من خیلی آدم سرخوشی هستم شما بیتربیتا به آدمهای عرفانی مست و ملنگی مث من میگین: هپل

از تیر ماه مدیر مهد حبه بهم گفت حبه امسال ک پیش آمادگی رفته باید روپوش بخره ...من 31 شهریور رفتم ب اون خیاطی مذکور,به امید اینکه آلان چند تا روپوش فرم اونجا آماده دارن من چند تاشو پرو بچه میکنم اونی ک از همه سایز تر هست رو براش میخرم سرمست و دل ای دل کنان رفتم خیاطی...اما بیتربیتا منو دعوا کردن که چقد دیر و اینجا اماده نداریم و باید بدوزیم...تازه اول مهر هم مدیر بیتربیت مهد با من دعوا کرد ک چرا بچت لباس فرم نداره

چقد این سیستم آموزشی بیتربیته...لباس فرم آماده ندارن....وای وای...اون سی و هشت سالی ک آمریکا بودیم خودشون تو کالجمون بچه ها رو اسکن میکردن یه لباس نانوتکنولوژی میدادن..تف بر این بیتربیتا

در ادامه هپلی بازیام همین بس ک این بچه هر وقت شوکولات خواست با کمال احترام تقدیم حضورش کردم حالا با این پسر غرغرو رهسپار دندان پزشکیهای سراسر کشوریم

...............................

به درجه ای از بیشعوری رسیدم رفتم یه حراجی یه ست مانتوی نیمه اسپرت نیمه مجلسی مشکی, ازینا ک با جولاب شلواری باید پوشید,,, خریدم برا روزیکه مادربزرگم دار فانی وداع میکنه تو مجلس بپوشم :)  خاک عالممممممممممممم....زمونه ی فریفتکار...نوه انقد دریده؟؟!!

......................

انقدر از اومدن مهر و فصل خنکی مشعوفم که با نگاهی متمادی به قرنهای گذشته م دریافتم من بصورت دیفالت از ذوق خنکای پاییز مهر به مهر میرم موهام لایت میکنم

.......................

دروغ چرا من ماهی 450 تقریبا اجاره ی یه مغازه ی مامانمو میگیرم از وقتی داداشم عقد کرده دارم پولای اجاره رو میذارم کنار تا کادوی خوبی برا عروسیش بتونم بدم...پسره ی خنگ خدا هیچ کوفتی نداره رفته زن گرفته....الغرض,,,,از اول فصل یه مانتو جلف جفنگ دیده بودم قیمتش دویست و پنجاه اینا بود ولی نمیدونم چرا نخریدم.آخر فصل به دور از چشم علی همونو تو حراج خریدم 170 از پول اجاره ی مغازم و پس انداز برا هدیه عروسی داداشی خرج کردم.....خب تکلیف این چیزایی ک بدون گفتن ب علی میخرم چیه؟؟؟انقد باید صبر کنم تا یه جا یه خریدی پیش بیاد جایی ک مططمین باشم علی نمیفهمه ؛ مثلا یه روسری 40 تومنی بخرم  بپای علی هشتاد نود تومن حساب کنم تا اون خلا  پر شه

آقا این فرصت پیش نیومد ک نیومد...اون مانتوعه هم ته کمد انقد چپونده موند تا فصلش داره میگذره

و بهش  خمس تعلق میگیره

آقا من مردم خمس مانتومو بدیم من خیلی به رد مال حساسم :)

بازم کلید اصرار: ادر کعسن و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکلهااااااااااااععععع(با لحن شجریانی)

........................

اون دوستم همون خانم صیغه ای میگم...هر وقت میبینم لاک زده میفهمم برنامه داشته :) مث اینکه کاسبی یخورده کساده ]در حد ماهی یکبار :)

:)

:)

الا ای خانومای حساس به زنان صیغه ای,الا ای کسانی که با اسمهای مختلف کامنت علیه آن زن صیغه ای میدین و با اسمهای مختلف نفرات قبلی که همش خودتونیدو تایید میکنید.,,,بدانید و آگاه باشید ,منم حالم بهم میخوره؛ولی هست

همین هست

همین وجود داره

همونجور که اون مردای مشتری آنها وضعیت معیشت وضعیت احساسات وضعیت جسمی اینها رو درک نمیکندد و فقط چشمشونو میبیندن و با     میرن جلو,,,شما هم چشمتونو میبندین و گارد میگیرن

خطر این زنها زندگی مشترک و مردای همه مونو تهدید میکنه...اما خطر در اصل خود مردای ما هستن

هست

چه میشه کرد

تا جامعه به زنان بیکار حقوق مکفی نده اجازه ندارید علیه دوستی من یا علیه این زنها گارد بگیرین

برین مردای خودتونو تربیت کنین...هر وقت در تربیت مردا و پسراتون موفق شدین که سراغ سکس پولی نرن بیایین شیوه های تربیتی تونو به منم یاد بدین رو مردای خونواده خودمم اعمال کنم

یه کلام زنان شکوه گر, آی کیوتون پایینه .الفراااااااااااررررررررررررررررر

..................

31 شهریور تولد حبه بود از اول امسال ماهی 400 از درامدمون کنار گذاشته بودیم تا برا بچم تولد بگیریم...با یه داستان طولانی و مسخره...مسخره در حد بچه بازی بچه سه ساله کنسل شد.علی نذاشت...ماهها برنامه ریزی کردم یعالم عکس کیک و تزیین دانلود کردم کلی رویا ساختم همش پرید

خیلی خیلی ناراحت شدم یجورایی لگد روحی خوردم

مدتی قهر کردیم ولی خودم یه روز ک مریض شده بودم و کمی درد داشتم گریه کردم که منو بغل کننننننننننن....منو بغل کرد هم مریضیم خوب شد هم قهرمون خوب شد...هم دیگه راجه به تولد حرفی نزدیم

(بهتون گفته بودم من تا حد زیادی درد تحمل میکنم ولی قرص نمیخورم؟نمیدونم چرا؟)میدونم چرا...چون تو بچگیم وقتی سرما میخوردم  مامانم به زور و بلاااااااا به من آب شلغم پخته میداد....عووووووووووووووووققققققققققققققققققققققق....عووووووووووووووووق

 

الان نفرت از دارو چنان دامنگیرم شده حتی به حبه قطره آهن  و آ د ندادم حتی با وجود کم خونی ک داره و دارم دارو نمیخورم...هر دفعه تصمیم میگیرمآ ولی نمیتونم باز

.....................

آی لاو یو سو ماچ :)

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 239 تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 ساعت: 14:16