ریلکسیشن پر

ساخت وبلاگ

سوژه ای ندارم بنابراین روزانه نویسی میکنم...دیروز کلی کارامو کردم  دلمو صابون زدم ک امروز بچه رو میذارم مهد برا اولین بار کارای بیرونی ندارم و میام خونه  ریلکس میکنم چای و کتاب :) اما لعنتی دیشب اخر شب  انقد غشِ خواب بودم یادم رف ساعت کوک کنم تا صب پاشم بچه رو ببرم مهد بعدم بیام ریلکسیشن.....حبه هم از ساعت هشت صب اومد بالا سرم هی غرغر که :(مامانی پاشو مامانی پاشو)...ساعت 9 بلند شدم.ریخت پاشای دیشبشو جم کردم صبونه بهش نون پنیر گوجه دادم...نشستم به کارای مسخره اشپزخونه ای مثلا ظرفای نمک و چای و زردچوبه رو پر کردم لیست خرید نوشتم ظرفای جلو دستی رو وایتکس مال کردم و ازین خر کاریا...به خودم اومدم دیدم ساعت دو و نیم شده نهار دادم و رفتیم بکپیم....از وقتی به نوعِ غذا خوردن حبه دقت نمیکنم رااااااحتتتتتتتتتتتت شدمممممم هم بچه از شر من خیلاث شد هم من از شر حبه.....درود به روح پرفتوح دکتر هلاکویی...خو به جهنم ک هر روز خدا پلو سفید با مرغ میخوریم...خو به جهندم سیا که کم میخوره یا نمیخوره...اصلا نگاه نمیکنم حتی اصلا متوجه نمیشم چقد خورد چقد نخورد اصلا یادم نمیمونه...خلاصه ک این بچه  راحت میتازونه  .من نسبت ب شیطونیاش زیاد دعواش نمیکنم ولی چون خودش خیلی کل کلی هست دائم یه چیزی بهونه شه ...ولی من زیاد دعواش نمیکنم به جز موقع خوووواااااببببب....دیگه برا خواب نه روانشناسی حالیمه نه هلاکویی میشناسم نه هیچ کوفت دیگه...برا خواب جنی میشم .همیشه جنگ جهانی داریم...لامسب ظهرا هم ساختمونمون خلوته صدا جیغام فضا رو روحانی میکنه

بالخره ساعت 4خوابش برد بعدش علی امروز زود اومد ...با اینکه حبه تو اتاقش خوابیده بود در رو هم بسته بودم و بالا سرش آهنگ گذاشته بودم در اتاق خوابشم با در هال  راحت هشت ده متر فاصله داره؛؛اما بیدار شد

اینا رو مینویسم از مصائب بچه کم خواب خبر دار شین

هر ظهر هر شب تصمیم میگیرم خوابش ک برد بیام نت نگاری.انقددددددررررر دیر خوابش میبره که خودم  دیگه میمیرم

یه کتاب (ملت عشق )داشتم که دورانی ک مادر شیما فوت شد دادمش بخونش یخورده حواسش پرت شه دلش آروم شه.....که مثل سرانجام همه ی کتاب قرضیا دیگه به من برنگشت

هفته قبل علی میگفت یکی از این دستفروشای کتابفروش اومده یعالمه از این کتاب ملت عشق تعریف کرده علی دوباره خرید منم خوچال ک آخجون باز صاحاب کتابم شدم...این بار ننه م کتابو دید ذوقمرگ ذوقمرگگگگگگگ که چرا این کتابو داری به من نمیگیبرد

پشت سرشم عروس خانم گفته بعد از مامان من میخورنم

این کتابمم به فاگ رفت

....................................................................

صیغه خانم هم کم مشکلات فیزیکی داشت یه اتفاقی براش افتاد دیگه کامل شل و پل و خونه نشین شد...کاااااااش اونقدی داشتم که از پول بی نیازش میکردم...کااااااشششششششش

ولی علی یه وامی داره میگیره هنو وام نگرفته ماهی یه تومن قسطش از همین ماه شروع شد :( مغازمم تخلیه اس اجاره نرفته دیگه واویلا...واسه هفته بعدم ک تعطیلیه مهمون راه دور داریم لیست خرید نوشتم حدود یه تومن خرج در پیشه.....

 

شما رو نمیدونم اما دور و بر ما انقد ادمای محتاج زیادن ...خودمون ک عددی نیستیم اما اگرم روزی بخایم خوش خرجی کنیم از گلومون پایین نمیره

خونواده اصلی علی وضعشون خوبه ولی فامیلاش مثل خاله دایی عمه عموهاش افتضاحن

پسر خاله علی در اثر کوتاهی بیمارستان فوت شد..نداشتن یه مراسم ساده بگیرن....فامیلایی ک دستشون ب دهنشون میرسه خواستن کمک کنن , ما یه تومن دادیم برادرشوهر مومنه م که مرحوم میشد برادره زنش؛ ریالی نداد!!برادرشوهر پولدارم شیش هفت میلیون داد....یه پسرخاله دیگه ای دارن وضعش خوبه سی سالشه اما نیرو انتظامیه دو تا خونه داره و دوتا ماشین و ...بیست هزار تومن کمک کرد  هشتک گدا صفت

 

 

 

برم بیدارشون کنم بای

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 211 تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 ساعت: 14:16