اوع شتتتتتتتتتتتتت

ساخت وبلاگ
از دلار و گرونی و اقتصاد و سیاست و رانت و ساشا و ثبت نام سایپا برا پراید و کمبود پوشک و دروغ و کشتن بچه ها و جنگ و مانور و روسیه و هند و چابهار و چین و خلیج فارس و پیشگویهای شاه نعمت اله ولی ؛ فاکتور بگیریم بریم سراغ امور مهم بین المللی یعنی :مصائب شمیم

دوستم و شوهرشو ورداشتیم بردیم خونه روستایی مامانم اینا.البت مامان اینا نبودن با کمال پررویی فقط ما رفتیم...اونجا یه خوابه اس...این دوستمم البته همنام دخترخاله عزیز تر از جانمه.حالا میگم(دوست)این دوستم و شوهرش ازون فاسداهمونیه ک یه بار چند سال قبل اومده بودن خونمون موندن فرداش گفت: دیشب عوق عوقی کردن

ولی ازونجایی ک بینهایت دلچسب و شاد و دوس داشتنی هستن به انضمام اینکه فقیر شدن و امکان هیچ مسافرتی براشون مهیا نیس از رو دلسوزی هم بهشون گفتیم بیان بریم خونه روستایی ما...اولش گفت آخه نمیشه آخه مهمون داریم آخه فلان آخه بیسار...ولی من ک میدونستم اینا برا اون ماشین ابوطیاره شون پول بنزین هم ندارن بخاطر همونه ک رد میکنن خودم انسانیت غرب گرایانه م گل کرد گفتم: با ماشین ما بریم ک تو راه هم با هم حرف بزنیم و بخندیم...و این چنین شد ک قبولیدن بیان

ناگفته نماند ب علی سپردم آخر شب بره واسه حبه تو تک اتاق خونه مامانم رختخواب بندازه یا حبه رو بخوابونه یا خودش سریع اونجا بکپه که اونا نرن تو اتاق مشغول بیب بیب بازی

واسه تو راهی گفتم یه کیک درست کنم تو دشت و دمن با چایی بخوریم.....بچه ها هر کس تو پختن"کربن" خالص ضعف داره بیاد دستور کیکمو بدم..آخرشم سپردم علی بخره و عصری سر راه با دوستامون نشستیم لب یه اب و کیک و چایی خوردیم..چشمم ب دوستم و شوهرش بود آقا زندگی شون بی بچه سرشاررر از عشق...دوستم میخاس پاشو تو اون جوب آب کنه هی الکی وای وای آخ آخ میگفت آخرش شوهرش اومد دستشو نگه داشت تا دوستم یه پایی به اب بزنه ...این اداها ازون نّره خرا در حالی بود که حبه سه ساله رو گذاشته بودم وسط رودخونه خودش تنها اب بازی میکرد...یعنی انقده آب کم بود....دوستم یه چایی ک خورد همینجور ک نشسته بود از شوهرش خواست براش چای دوم و سپس چای سوم رو بریزه و شوهرشم اطاعت امر میکرد...کیک و قند هم براش میبرد در حالیکه من به عمرپربرکت 14 ساله ی خویش نشده بود ب جنس نرینه ای بگم کاری بکنه برام و اونم انجام بده...تموم ضعف اعصابای من ماله اینه ک همزمان هم از پسر بچه نگهداری میکنم هم همه ی کارا هم همزمان مهمونداری.منم اگه نازکش داشتم حتمنی ناز میکردم ولی از کل نرینه های دنیا یه نره غووووووووول گیرم اومده

یه عالمه ب شوهر دوستم خندیدم و گفتم مگه تو مرررررررررررررررررد نیستی؟؟؟هر وقت زنت خواسته ای داشت صداتو مث کرگدن کلفت کن و یه غرش بزن تن ضعیفه بلرزه

نمیدونم چرا این حجم از بدخواهیمو به شوخی رد میکردن

رسیدیم خونه مشغول پخت شام شدم...این حبه انقد فضولی میکرد فضولی میکرددددددددد...دوستم وایساد کنارم ب حرف زدن(البته بی منظور) میگفت تو خونه تموم کارا با شوهرشه...میگه هفته ا یی دو بار هم پیش نمیاد غذا درست کنم ظرف که اصلن نمیشورم  اصلا شوهرم نمیذاره من کاری کنم چون شاغلم و خسته میشم

من در بهت

من در حیرت

من یه جایی بین برزخ و رستاخیز

وامونده و حیرون و ویروون

علی ک یه گوشه لمیده بود شوهر دوستم ک خیلی زشته بیاد وره دستم کاری کنه

دوستمم ک کنارم بود چنان شوهرش می پاییدش جرات نکردم زیاد ازش کمک بخام..پدره پدر سگ صاحابم درومد تا اون مهمون داری کذاییم تموم شه بیشترین خستگیم ماله این بود میدیدم شوهره دوستم اینجور  تو کو ن شه ...بخاطر اجاق گاز ابوقراضه ای ک ننم برده داهاتمون گذاشته, هم شامم هم نهار فردام ته گرفت و سوخیییید انقده شوهره دوستم منو دس مینداخت  میگفت: داشتم میومدم بهزاد بودم دارم برمیگردم کربنات بهزاد م.

حیاط خونه مامانم یه کاکتوس دراز کلفت بی قواره داره...ب علی گفتم: اینو نیگا عین کیز خرهبرومو برگردوندم دیدم بابام پشت سرمه....از خجالت پریدم تو دسشویی نیم ساعت موندم تا سرخی صورتم برطرف شه بعدازهمون جا ب علی اس دادم: آتیش کن بریم

و بی خدافظی فلنگو بستیم...پن شیش روزه تلفناشونم جواب نمیدم آخر سر امروز مامان خودش تنها اومد صبح دو ساعتی موند خونمون دلش برا حبه تنگ شده بود انقد ک نرفتیم...بنظرتون چ خاکی ب سرم کنم؟ البته من ازین الفاظ زیاد استفاده میکنم ...مثلا همیشه تو خونه به نعلبکی میگم نعلبکیز..فامیلیه یکی از آشناهامون هستش"کوچکی" من راجه بهش حرف میزنم میگم کوچکیز

تنها تفریحی ک دارم همین بی فرهنگیامه...اونو از علی دمبه به ارث بردم اول اولا خودشو میکشت من حرف نامانوس بزنم آبروشو ببرم یه باری عقد ک بودیم پشت تلفن این کلمه بدو در قالب فحش به یه فرد ثالثی گفت؛ آداب من گل کرد خیر سرم بهش تذکر دادم....یخورده برام روضه خوند ک پیش تو راحت نباشم کجا راحت باشم و این شرو ورا...بعد گفت یالا خودت همین کلمه رو بگو ببین چیزی ازت کم میشه یا نع!هی دعوام کرد گیر داد وحشی شد دیکتاتوری کرد ولی من سر به دار دادم و زبان به ذلت ندادم تا آخرین نفس پای ارزشها و آرمانهام ایستادگی کردم و بعد از یک ربع چک و چونه جام زهرو نوشیدم و واولین کلمه ی چیز چیزیمو گفتم....در سنه ی 1387...الان ده سال ازون روزا میگذره و ورق برگشته  الانا نه خودش میگه نه وقتی من مث نقل و نبات حرفای چیز چیزی میززنم به روم میخنده ولی من از دست رفتم...راستی اسن نعلبکی ر اوردم لازم ب ذکره خاطر نشان کنم از مظاهر بارز مدرناتیون اینجانب همین بس ک تو خونم نعلبکیز وجود نداره

مبادا فک کنین مقاومتم در خریدن نعلبکیز بخاطر عادت پدرشوهرم به نوشیدن چای در نعلبکی هست

شیاد پس فطرت هم خودتونین حالا اگه کس و کار خودم نعلبکیز لازم میبودن در اولین فرصت براشون ابتیاع مینمودم

اینجور عوضی ام

حالا ک زیر پوستی به مدرنیته خودم اشاره کردم برم سراغ سوزه بعدی

....

من خودم فامیلی مو خیلی دوس دارم نام خانوادگی اینجانب در خطه ای که پدرم اونجا خیزیده نام خوانوادگی بسیار عادی و مرسومی هس....ولی این روزا در این تب و تاب اجتماعی شباهت نام خوانوادگی من به یه الدنگ کلفتی بسی مایه چندش عالمیان از منه.فامیلیم یجورایی مذهبیه...بچه ها من همیشه برام سوال بوده تو برنامه صبحگاهی"صبح بخیر ایران" اون اقای نظام اسلامی ک بود فامیلیش قبل انقلاب چی بوده و چ احتیاجی بوده همچین فامیلی برا خودش بربگزینه...اگه من از فامیلی مذهبیم خجالت زده ام پس اون چی!

 

 

.................

ای دااااااد لعنتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

یه عالمه نوشته بودم  فقط تا اینجاش موند شتتتتتتتتتتتتت,تتتتتتتتتتتتتتتتتت

 

 

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 16:29