عایا میدانستید

ساخت وبلاگ
3-4 سال قبل یه باری یه مطلبی خونده بودم ک از ضمیر ناخوداگاهتون در مورد اینده سوال بپرسید و چنین کنین و چنان کنین ...و در نهایت قبل از خواب اونقدری درگیر اون فکر بشین و بذارین تا خوابتون ببره و از زمان و مکان رها شین تا توی خواب ذهنتون ببینه آینده واقعی تونو...

منم ک دست ب خواب دیدنم معرکه اس...

شب مذکور خواب دیدم بازیگر یه شبکه استانی شدم

بماند ک چقد از بازیگری متنفرم.ولی سرنوشتمو پذیرفتم دیگه

یکی دو سالی منتظر اون حادثه ا ی شدم ک دست تقدیر منو ببره به کرسی هنر بنشونه

فعلا که زیر کونگم بحر خزر روئیده...

انقد خوشم میاد از خزعولاتی ک محض رضای خدا حتییییییییییییییییییییییی یه بارم درست از اب در نمیان

.............................

دوره دانشجویی رفیق ناباب داشتم پای منو ب فال گیر خونه ها وا کرد...همون رفیق ناباب چند وقت قبل رفت تو پوستم که (با دست راست سوال مورد نظرتو بنویس...بعد با دست چپ جوابهایی ک ب ذهنت میرسه رو بنویس...

عاقا سوالمو با دست راست نوشتم و با دست چپ جواب دادم...تعداد دلیل هام ؛کلیه ی مواردی ک ذکر کردم و خلاصه تمام و کمال همون چیزی بود ک وقتی ادمیزادانه بهش فک میکردم به ذهنم میرسید.یعنی ذارت!

یعنی مرده شور فن و فنون های روان شناسی 

عامو...هیییییییییییییییییییچ چیز فضایی ای کااااااااااااااااااااااااااااااااار نی می کو نه :(

جذب و کارما و دعا و نفرین و

آهااااا....نمیدونم گفته بودم یا نع...ی باری تو 18 سالگی رفتم ازونا (سرکتاب باز کن)گفت بختت بسته اس و دو راه داره یا 10 هزار تومن بدی و یکسال دعا به سر و کونگت ببندی یا اینکه 50 تومن بدی و سریع بختتو وا کنم.نه ده هزار تومنشو داشتم نه 50 تومنشو...هیچکدومشو نکردم و دو سال بعدش شوعر کردم :)ناگفته نماند تا6سال هم خوشبخت بودم.آها میگفت یه مادر دختر که دختر موهای بور و لخت و بلند و ابروهای پیوسته  داره علیه ات تو قبرستون دعا دفن کردن...عاقا ما تا چشم کار میکرد تو فامیلامون گشتیم و گشتیم و گشتیم...تا چشم کار میکرد همچین دختر حور و پری ای نداشتیم دخترخالم ستاره تنها کسی بود ابروهاش پیوسته اس منتها اونم مثل کلیه ی اناث فامیل سیه رو و سیه مو

دختر عموی علی هم قدیما رفته بود هر چی پیش یه دعا نویس دعا به سر و تهش بست تا با دوس پسرش ازدواج کنه پسره رید بهش و رفت.حتی رفت بخت پسره رو بست ..پسره کمتر از یه سال زن گرفت:)

من تو این 14 سال از عمرم ک میگذره دس به هر چیز فضایی ای زدم دیدم جوووواااااب نی می ده

بخاطر همین میگم مگه مرض دارم فالوئر چیزای فضایی باشم؟به درد من ک  نخوردن از ذهنم فنیتّتووووووووووووو

...........................

عایا,  میدانستید, که من هر بار از درگاه شوهر رانده میشم مجذوب مادرم میشوم؟

عایا, میدانستید, روزی ک شیما به من گفت برای اربعین میخواهد ب کربلا برود من بقدری جیغ جیغ کردم که: خرکککککک حداقل دو میلیون خرجت میشه بیا پولشو بده ب این زن معلول  سرپرست خانوار و شیما  دست به دامن دروغ گفتن شد که :برای او هزینه کرایه بجای یک و نیم میلیون فقط پانصد تومان آب میخورد؟؟؟ عایا, میدانستید, او بعد از مرگ مادرش به کل فنا شده؟

عایا, بنظرتان به شیما بگویم که هر چه از زندگی اخروی میداند یا نمیداند صحت ندارد؟

عایا, میدانستید, مادرم همیشه میگوید من عمدا شما رو غیر وابسته بار اوردم برای اینکه روز مبادا(بعد از 120 سالش) به حال و روزی (مانند شیما پاکروان) نیفتید!!!

...........................................

پدر شوهرم پشت تلفن در حال چاق سلامتی با من بود فرمود شما عروس دوس داشتنی من هستی......ژووووون ژژژژژژزززووووووننننننن

...............................................

نمیدونم بهتون گفتم یا نع...خیلی وقته با مادرشوهرم رابطه خوبی دارم خیلی وقتا میرم پیش اون چیزی بهم میده مثلا از یکی از دوستاشون برامون تخم مرغ محلی میگیره و بهمون میده...منم در ازاش آسّه آسّه یخورده نونوارش کردم مثلا بالشت هاشو سر سامون دادم دمپایی و کفش و خرت و پرتای ریز براش خریدم...میونه مون خیلی خوب شدهپیوند دو تا عفریته دیدنیه.من ک میرفتم خونشون در دهنمو گل میگرفتم الان کلی براش خاطره میگم از حبه میگم میخندیم..البته تموم اینا بهونه اس...راستش داستانه اینکه نسبت بهش نررررم شدم از اونجا شروع میشه که:

من یه زندایی1 دارم وحشتناک عفریته اس...خواهر بزرگتر و استاد بزرگ همون محبوبه عفریته ی خودمون

یادم نیس بهتون گفتم یا نع...بعد اینکه محبوبه عفریته وقتی ما نبودیم همراه پسرداییم ب هوای اب دادن ب گلدونا اومده بود خونمون...به محبوبه اس ام اس دادم یه جمله کوتاه ..بعد

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

جنگ جهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی راه انداختن

یه قسمت از سریال star warمون: زندایی1 عفریته رفت پیش مادرشوهرم گله گذاری از من و مادرم!!!!!

بعد از مدتی ک آتیشا خوابید مادرشوهرم به علی زنگ زد با کلی مقدمه به علی گفت: من فک کنم (زندایی1)شمیم ادم درستی نیس

بعد علی ننه شو سیم جیم کرد و فهمید زنداییم رفته اونجا عفریته گری..بعد مادرشوهرم گفت که همون وقتا زندایی1 من رفته خونش و یه عالمه بدی گفته

.

.

یعنی از وقتی فهمیدم مادرشوهرجونم, زندایی1 عوضی پلیدمو بخاطر این حرکتش مورد لعن قرار میده

عاااااااااااااااااشق ننه شوعره شدم

یعنی کسی نازکتر از گل بهش بگه خودم میرم   می دَرَمِش 

البت ازین موضوع چند ماه گذشته و ازونجایی ک من کسی رو میبینم یادم میره باهاش قهر بودم یا ازش متنفر بودم الان روابط با زندایی1 عالی.خداروشکر محبوبه رو ندیدم عن خانوم

.................................................

دیگه نومودونم ع کجا بوگوم خواب داره از حدقه م میزنه بیرون

.....................

امشب شدیدا خوچالممممم.یه گوشواره یک گرمی داشتم یه لنگه اش گم شده بود امشب یابیده شد از ته قلبم مشعوفم...این چنین پول دوستم

........................

عههههههههههههههه نمیدونم چرا یادم رفت از تولد حبه بگم....

دقیقا شب تولد حبه مادر شوهر و پدرشوهرم.دایی و زندایی مذکور و کره خراشون.خالم و اهل عیالش.مامانم اینا..دعوت کردم.تعداد بسیور کم..شامم ندادم حتی یه الویه!.ولی بزن و برقصصصصصصصصصص...ده پونزده ت بادکنک با رنگ زرد و طوسی گرفتم با یه بدبختی از سقف بشکل هلال اویزون کردم کاملا محقرانه...منم بلوز زرد قدیمیه هزار جا پوشیده ششده. بچه لباس طوسی.کیک هم سفارشی نبود یه انگری برد قرمز......ولی انقد خوش گذشت...جاتون خالی...مادرشوهرم اینا 100 دادن.مامانم اینا 100 دادن با یه تی سرت و شلوارک.زندایی مذکور یه شلوارک 1 تومنی.خالمم یه تاپ و شلوارک معرکه دادبا پول.خودمونم هیچی به بچه ندادیم.بجاش کلی خندیدیمو رقصیدیمو خوش گذروندیم....

اندکی لذت لابلای قحطی تحریم ها...بیشتره خنده و خوشی مون تمسخر رقص اکروباتیک پدرشوهرم بود ....بنده خدا فک میکرد کلا هپی هستیم ...بلد نیست برقصه دو پایی میپره هوا یه دسمال هم میگیره دستش هی تکون تکون میده....غش میکردیییییییییییییییم

 

 

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 16:29