شمیم سلبریتی

ساخت وبلاگ
صبح رفته بودم بانک قسط واریز کنم.دم بانک ددایی1 و زندایی شیطان رو اونجا دیدم.خوش و بش کردم و دست دادم..طفلکونیا مث همیشه در حال وام گرفتن بودن:(...داییم همچین بگی نگی مومن تر از بقیه مونه.مومن که نه؛ موجه!!!...تو شعبه آخری موقع خدافظی دس دراز کردم دست بدم بهش؛؛جلو ملت بهم دست نداد الکی این دس اون دس کرد دسدک دمبکاشو جابجا کرد مثلا هوشت و پوشت شه...

از صب تا حالا اینجوری امخیلی ب چس دونیم برخورده.اعتماد بنفسم از کفم رف

عوضش کارمنده باجه ی بغل دسته باجه ای ک کار داشتم الکی الکی به هوای بازی کردن با حبه یخورده از دور برا منم سیگنال فرستاد تا نگاش کنم سلامعلیک کرد(البته  میشناسمش)بعد اعتماد بنفسم برگشت سرجاش

تازه کارمند قسمت تسهیلاتش هم رفتم یه سوالی بپرسم بدون اینکه خودمو هیج جوره معرفی کنم میگه: شما خانم فلانی هستین دختر آقای فلانی!!!!

بنده شخصیت مهمی هستم اغروب زنگ زدم به دوستم (نانا)گفت ک خونه عمه شه و عمه اش بهم سلام رسوند

آقا حس سلبریتی, بودن بهم دست داده...بدوئم برم اینستا هی استوری های بشر دوستانه و متمدنانه بذارم ادابافرهنگا

من متعلق به همتونممممممممممممممممممم

ننه بابام رفتن مسافرت...انقد بهشون زنگ نمیزنم خودشون روزی یکی دو بار زنگ میزنن هی میگن(نیم ساعت دیگه به مقصد میرسیم)یا باز زنگ میزنن میگن:خونه ی عمو فلانی هستیم خاله فلانی سلام میرسونه!!!هی میگن: اینجا رفتیم اونجا رفتیم این شد و اون شد و اونو دیدیم و بسان!

حالا اینجا ک هستن منو اصن آدم حساب نمیکنن هااااااااااااااااااا...میرن اینور اونور یادشون میاد هی خودشونو برا من لوس کنن منم ب تلافی بهشون محل نمیدم...داداشم خونه ماس...البته ظهر بودش از ساعت سه بعدازظهر از منزل خارج شده و تاکنون مراجعت ننموده استگفت که رفته خونه ی دوستش..منم زیرابشو جلو بابام زدم سریع خبرو مخابره کردم

 

پسر دایی علی بچه دوم زائید علی گیر داد بریم خونشون تبریک!

برو عامو دلت خوشهههههههههههههههههههههههههههههه

فقط گفتم(نه) و تمام شد!!

حوصله ندارم در مذمت این موضوع سیاهه بنویسم و علیهش باز یه ساعت سوسه برم خودتون لعنتش کنین سهم هر خواننده هفت تا!

الله وکیلی هر چی چشم میگردونم میبینم هیچ زندگی ای به مزخرفی زندگی من نیس هیچ کی با یه عنتر گه روزاشو سر نمیکنه جز من!علی همه مرض هاش آسیب هاییه که پدر ابلهش با اون اخلاق متوحش قدیمیش سر بچه هاش در آورد.حتی تازگیا تو مذاکراتی ک با خودم داشتم فهمیدم چون مادره علی قدیما از پدر علی کتک میخورد و ستم دیده و کتک خورده و بدبخت بوده ...بچه هاش اونو تحت ستم دیدن ؛الانم علی منتظره من مثل یه زن ستم کشیده بشم تا بعدش دلش بسوزه برام و بهم رحم یا محبت کنه که من آدمش نیستم..اینو از یکی از جملات حضرت هلاکوئی به زندگی خودم نسبت دادم که میفرمود:(مردان عاشق زنانی با ویزگی های مادرشون میشن))).....تو این شیش تا بچه...فقط خواهرشوهر کوچیکم و برادرشوهر پولدارم خودشونو تو کثافاته تربیتی پدرشون غرق نکردن و از زندگیشون با عقلشون درس گرفتن و خودشونو رشد دادن.....جالب اینجاس الان هر دو تای اینا زندگی زناشوئی موفق دارن و خیلی هم پولدارن..به این نتیجه رسیدم ادمهای ناموفق تو زندگی عاطفی،یا ادمهایی ک شکست مالی میخورن؛خودشونو از ((((جهل و تعصب)) به بدبختی رسوندن...تکبییییییر

من برم بای

پسره از 8 صب تا 12 شب یکسره ورجه وورجه کرد الانم تو این یک ساعت ک خوابش برده دو بار بیدار شده گریه

 

یعنی تو سه سالگی هم !!:(

 

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 188 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 16:29