زمین.زندایی.مشاور

ساخت وبلاگ
ع دیشب ک اووووونهمه نوشته هام پرید جیلیز ویلیز زدم زودتر بیام قضای غیبت نامه و زودتر بجا بیارم تا این دین کمرمو نشکونده...مسئولیت خطیری گردنم

 

در سلسله ی ناکامی هام همین بس ک یه دنیا نخود لوبیا و عدس و گندم و جو و لپه های غذا بدمزه کن احتکار کرده بودم واسه روز قحطی...شپشک تا تو مغزکو نشون نفوذ کرد...هواشناسی گوشیمو چک کردم دیدم فقط زده ابری...دل ب دریا زدم همه شو فک کنم کلهم بالای ده کیلو میشد پهن کردم تو تراس....طبق معمول چند ساعت بعد آلزایرم عود کرد و الان دو روزه داره روش بارون میباره همه ش جوونه زده...ب علی میگم لپه جون و نخودلوبیا جونت جوونه زده دیگه قابل خوردن نی....میگه بکار تو گلدون کشت کنیم به خودکفایی برسیم اخبار شبکه استانی مون بعنوان کشاورز نمونه بیان از ما مصاحبه بگیرن :)

تف تو هواشناسی گوشی....فک کنم بالای صد تومن ضربه اقتصادی خوردیم.سه روز عزای عمومی

.................................

زندایی شیطان باز یه شرررر بپا کرد...داییم و زنداییم اومده بودن خونه مامانم اینا, بعد پسرخاله هام هم بودن جک و جاهلا داشتن علیه یکسری احکام جبهه گیری میکردن مثل مهریه و چند همسری و غیره...من مشغول بگو بخند با پسردایی بودم اصلا حرفی نزدم و بزرگترها هم یخورده با جوونا همصدایی کردن و موضوع تموم شد....

اما یه قاعده ی عفریته گی عروسانه ای وجود داره که میگه:

(((هر حرف_عمل_و عقیده ای که خانواده ی شوهر دارند بسیااااااار ناپسند و پیف-جیز-ایش است و هرررررررررر گفتار و پندار و کرداری ک خانواده ی خوده عروس عفریته دارند؛ وحی منزل  الهی است) 

زندایی عفریته ی منم سردمدار رعایت اصول شیاطین رجیمانه

تا اینکه بطور خیلی اتفاقی من و علی و خالم و ننه بابام رفتیم خونه همین عفریته خانوم

من همیشه گفتم این دایی و زندایی م ظاهر موجهی دارن یعنی از کل احکام و حدود فقط  عفریته اهل روسری سر کردنه.نماز ک نمیخونه ولی روزه میگیره!حالا بماند

وقتی رفتیم خونشون طبق معمول من و پسردایی م داشتیم کل کل میکردیم....بقیه یه سمت دیگه جمع شده بودن باز ادامه ی داستان قوانین مسخره ی مهریه و طلاق!!خود دایی و زنداییم چون دو تا پسر جوون دارن داشتن یقه چاک میدادن ک قانون مهریه چیه مگه زن کالاست و این حرفا!!!!منم فارغ ز غوغای جهان داشتم با پسرداییم کل کل میکردم و بهش میگفتم چقد پاهاش شبیه پاهای دایناسوره اونم یخورده میخندید یخورده هم کله اش باد میکرد عین لبو میشد تا رفت لب تاپشو اورد داشتیم عکس پای دایناسور سرچ میکردیم و به پاهای پسرداییم ک شبیهشه میخندیدیم :)

یه لحظه بلند شدم رفتم سراغ جمعیت که از عسلی اونجا چاقو میوه خوری بردارم

به جمعیت کهنسالان ک رسیدم فقط یه کلمه گفتم: وااااای ...این احکام و فراتر از احکام همش چرت و پرته !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

وووووااااااااااایییییییییییی

نگو هدف زندایی شیطان رجیم از مطرح کردن مجدد این بحث این بود ک بالخره یه جوری این وسط ما رو مقصر و باعث بانی رانت و فساد و تورم و بیکاری نشون بود

زنیکه شد یه گلوله اتییییش

ولومش رفت رو هزار بلنددددددددددددددددددددددد بلندددددددددددددددددد میگه:

من اصلا راضی نیستم کسی جلوی بچه های من کل سیستم رو زیر سوال ببره و شما اصلا احترام ب عقاید بلد نیستین...من اون روز خونه ی مادرت در جواب پسرخاله هات سکوت کردم برا احترام به عقاید صابخونه بود ولی اینجا صابخونه دایی تون هست و شما حرمت صابخونه و بزرگ خانوادم شوهرم رو نگه نمیدارین!!!

قانون شماره ی دو عروس عفریته ها:

(((با بیان جملات حاوی(_شوهرم گفته_آقام بدش میاد-همسرم تاج سرمه) بطرز پلیدانه ای روی شخصیت خونواده شوهر جفتک بیندازید))) زیرا زیر سوال بردن جملات اینچنینی, عبور از نیم جمله ی محترمانه ایست که در مدح شوهرش بکار برده

انقدر ولومش بالا بود و دایم تو حرفم میپردی و نمیذاشت من زبون وا کنم تا با مغلطه و سفسطه خودشو پیروز میدانه حمایت از آقاش! کنه....ناچارا منم با صدای بلننننننننننند گفتم:

"من ک تو تربیت بچه هاتون نقش ندارم.بعدشم حواسم هست ک این بچه ها سن بلوغ هورمون زدگی شونو رد کردن..بچه تون حرف بد من رو بشنوه میشه تقلید کار من؟؟منم پدر مادرم مث شما مومن هستن مثلا؟الان من بدم؟من جایی رسوایی ب بار اوردم یا من بدبخت شدم؟اتفاقا شما شانس اوردین بچه هاتون تو این مملکته کوفتی  افتادن توی دوران انفجار اطلاعات از هزار منبع معتبر ک مغز منو شما خطور نمیکنه اطلاعات مثبت  و منفی دریافت میکنن...من خوشم میاد همه بچه های فامیل پیج ارگانیک مایندد فالو دارن...اینا از هزار منبع مطلع میشن از هر جایی مسایل خوبشو درو میکنن...

بعد داییم میگه: هر پدر مادری دلشون میخاد بچههاشون مثل اونا فکر کنه

(کاملا مشخص بود بعد از مهمونی خونه ی مامانم اینا,عغریته خانوم داییمو پخته بود)

داییم بهم گفت:ما دوس داریم بچه هامون مث ما فکر کنن تو هم بعدا بچه ات بزرگتر شه همین حس رو خواهی داشت

ب داییم گفتم: یه خبر بد برات دارم  بچه ای ک دقیقا مث پدر مادرش فک کنه سطح هوشیش جای سوال داره!در ضمن اگه شما میخایید از بچه هاتون پسرای تقلید کار بسته بسازید باید نگران بشید ک همچین شخصیتی بعد از 120 سال ک شما نباشین نمیتونه از پس زندگیشو تصمیم گیری هاش بربیاد))))))))

من همیشه شعار میدم ک ادمها نمیتونن اعتقادات همو عوض کنن...اما لازم بود اونجا منم حرفامو ی کمی بزنم...حالا نمیدونم تو اون شلوغی کسی شنیده یا نع!

آهان...زندایی چس مغزم در تایید فرمایشات گوزهر بار خودش مثال جالبی زد:

دختر خانم فلانی اصلا اهل لباس و آرایش نشد بجاش رفت دنبال مسایل اساسی...حجابش رو داشت.قران و زیارت نامه هاشو میخوند .خودشو لاغر کرد.داد بینی شو عمل کرد.................................الان بیا ببین چ شوهری کرده؛فرشته ی اسمانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لازم ب ذکره عروس داماد فوق شیش ماه هم نیس عروسی کردن!!

بیان کردن همچین مثال سخیف و کوچیک و سطحی ای توی جمعی ک همه کلی آداب دان هستن حاکی از گه مغزی این عفریت داره

منتها منظور عفریته مقایسه ی زندگی من با خواهر گهش....همون محبوبه ی معروفمون....بود . همه میدونن علی یخورده مستبد هس و شوهر محبوبه مث غلام درگاه محبوبه اس 

دلیلش اینه  شوهرش رشتیه اون جماعت چس لیس زنشون هستن..بدنیا میان به این هرف که زن بگیرن بپرستن .بی اختیار و بره صفت تو دست زناشون هستن...هیچ ربطی ب حجاب و نمازهای محبوبه یا کم حجابی من نداره....البته من واقعن معمولی هستم.ولی در مقام مقایسه ی جک جوونای خونواده ی زنداییم با جونای خونواده ی ما این تفاوتها ب چشمشون زیادیه

 

خاله م هم با ما بود ...رو هوا مطلبو زد

ب زنداییم گفت: چ فایده یه عده تا کمر تو اسلام غرق میشن بجاش انقدر اهل غیبت کردن هستن و انقدر بدن با خونواده ها بخصوص خونواده شوهرشون بی احترامی میکنن....(محبوبه 15 ساله ازدواج کرده 15 ساله با خونواده اونا قط رابطه اس)

در همین زمان ها بود که.....

حبه یه لیوان شربت رو خالی کرد رو لب تاپ پسرداییم و کل قائله ختممممم به شر شد

حبه رو چند تا زدم...بخدا دریغ از اینکه اصلا حالیش شده باشه چیکا کرده و بد بوده!

اینم ازون شب کذایی

فکر اینکه باز شب یلدا نزدیک شده وو باز هزاران نفر دور هم جم میشیم و محبوبه هم تو اون جمع دو هزار نفره هس داره منو میکشه...به علی گفتم بیا بریم رامسر یه شب ویلا بگیریم شب یلوامون خاص شه..(فقط برا اینکه از جماعت)خلاص شم....میگه شب یلدا جمعه شبه و قاعدتا دو شب باید ویلا بگیریم شبی 300 هم حساب کنی میشه 600 که با خوراک و بنزین یه تومن آب میخوره...خودم پشیمون شدم

آهااااا ی خبر دااااغ دارم

یادتونه چن سال قبل علی خط رند موبایلشو 5یا 6 تومن فروخت و پولشو دادیم تو ی روستایی زمین خریدیم 8 میلیون...و چند روز قبل گفتم انگاری زمینو داره بدون اطلاع من میفروشه!!

من ک خودم فضولی کرده بودم ی چیزایی بو برده بودم اما یه شبی بالاخره با اس ام اس بهم گفت: زمینهای اون منطقه الان حدود 15 یا 20 میلون هستن...یکی طالب قطعه ی زمین ما شد و منم چون 15-20 تومن پولی نیستش ک الان دردی ازمون دوا کنه بهش از شکم سیری قیمت دادم 35 میلیون...اون شخص هم قبول کرد(البته بخاطر دو نبش یا شایدم سه نبش بودن زمین ما..خودش میدونست زمینهای دیگه 15-20 تومنه

علی گفت: بیا فردا بریم محضر سند بهش منتقل کن

من ک از قبل کلی نقشه چیده بودم ک چون علی بدون اینکه بهم بگه زمینو قولنامه کرده و بیعانه هم گرفته قصد آتش افروزی داشتم...وقتی مطلبو ک خوندم بوی پول چنان منو مست کرد تسلیم شدم...یکهو یادم اومد چن وقته دارم بهش میگم بریم مشاوره...اون قبول نمیکنه

خودمو زدم ب سگ اخلاقی گفتم: فقط بشرط مشاوره میام محضر

یه(باشه) الکی گفت و منم رفتم...الانم پول زمین تو حسابشه گوگیجه گرفتیم با این 35 تومنه چیکا کنیم....زمین بخریم ؟خونه بخریم؟ مغازه بخریم؟ مجتمع تجاری بخریم؟تجارت و صادرات واردات کنیم؟؟

و اما مشاور

دلمو ب دریا زدم و ب فامیلمون ک خودشم دستی بر مشاوره داره دور از چشم علی زنگ زدم حقیقت بهش توی یه جمله گفتم...بهش گفتم شرمنده بدلیل اینکه ما فامیل هستیم میدونم ک بروز دادن خودمون جلوی شما برامون بسیار سخته اگه میشه یه روانکاو بهم معرفی کن....گفت روانکاو تو مازندران نداریم ولی دو سه نفر از اساتید رو معرفی کرد.هنو ک هیچ نوبتی ازشون نگرفتم تا اصن ببینم علی خنگه میاد یا باز میخاد استبداد ب خرج بده...همین آقای فامیل بهم میگه: شما ک زوج خیلی مچ ای به نظر میایین....خندیدم گفتم ما دو تا تنها اشتراکمون اینه هر دو خوشرو هستیم واسه همینه خوشبخت بنظر میرسیم.همون بهتر ک با شما مشاوره نمیکنیم ببینین از دورن چقد خرابیم...دروغ چرا یه سری پرت و پلا بهم گفت و اسمشو گذاشت بحران بعد از بچه دار شدن و به من گفت مردا شاکی میشن ک زن بهشون کمتر میرسه

دیدم خیلی بیغه....خوبه من گفته بودم رفتارهای علی دقیقا الگو از پدر دیوونه شه ریشه در کودکی داره...اقای فامیل گفت: شخصیتشه و تغییر نمیکنه

تو دلم گفتم میبرمش مشاور ک بتونم اونجا من (((حرفففف)) بزنم نظر و انتقادمو بهش بگم و خوشبختانه چون علی به وجهه اش جلو دیگران خیلی اهمیت میده حداقل تو کوتاه مدت...دورانی ک مشاوره خواهیم داشت برا اینکه گزارش کار به روانشناسه بده یه تکونی ب خودش میده

ی جایی خونده بودم متضاد عشق, نفرت نیس و بی تفاوتیه

چ حرف درستی

یاد ی حرف منسوب ب شریعتی افتادم ک میگفت: کفر هم از ایمان میاد...یعنی تا کسی ایمان نداشته باشه بعد از ایمان دچار سرخوردگی از ایمانش نشه , کفر نمیگه

یه جورایی انگار تنفر از عشقت هم دقیقا بخاطر براورده نشدن انتظاراتیه ک ازش توقع داری

من هیچ حسی بهش ندارم...هیچ توقعی...هیچ...منه خر وقتی نشستم دقیق ب آینده م فکر کردم دیدم همش دنبال اینم درامد مستقل و کافی پیدا کنم برای اینکه زندگی خودمو حبه رو پیش ببرم

وقتی قبل خواب تو رویا میرم تا ارامش پیدا کنم...یه آدم خیالی دیگه رو میبینم

وقتی با دوستهای خیلی خیلی خیلی صمیمی ام حرف میزنم اصلا راجه به علی چیزی نمیگم دائم با خنده از مرد خارجی آینده م میگم...

البته متقابلا اونم همینه...............هیچ حسی به من نداره.هیچ اشتیاقی

....حالا اینو ولش

مادرشوهرم اینا چن روز قبل رفتن فرنگستون البته این بار خیلی کوتاه میمونن

کلا دو هفته.....مث مته رفتم رو مخ علی ک حالا ک بابای دیوونت نیس ی نظافتجی بیار خونه مادرتو خونه تکونی کنه

خونه مادرشوهرم مث اشغالدونی شده چون خودش در توانش نیس...بچه هاشم اصلا ب فکر تمیزی نیستن...خلاصه آخر هفته نظافتچی باید ببریم ....خدایا بخاطر نیت خیرم مرا با صالحان و نیکان محشور کن....یه عروس خوب مث  من گیر همه بیاد انشالاااااااااااا

...

چند روز قبل از قضیه ی دفترخونه و انتقال سند....ی روزی از روزای قهرش علی اومد خونه و باز بخاطر یه قضیه دیگه(ماشین) گیرپاژ داش با من حرف بزنه تا برم کار اداری شو راه بندازم

اومد خونه سلام علیک کرد...تا طبق معمول موضوع قهرش هوشت و پوشت شه

منم دیگه اون اوس موسی سابق نیستوم هاااااا

ک مهربون وایسم با نرمش بذارم همه چی بسته شه

منم بهش گفتم : ببین من با تو هیچ خورده پورده ای ندارم.تو همون ادمی هستی که از پدرت و برادر مومنه ات همیشه انتقاد میکردی اما خودت دقیقا همون الگو پیاده میکنی رو من...اون دو تا دو تا موجود دیوونه ی بدنام شکست خورده هستن...تقلید از اونا باعث میشه زندگی زناشوییت مث اونا ب فاک بره...من دیگه مث مادرت کتک خور(منظورم ستم کش) باقی نمیمونم چون عمیقا فهمیدم چقد تو واکنشام نسبت ب تو اشتباه کردم الان منتظر کوچیکرین جرقه هستم ک راهمو عوض کنم...مث جاری3 هم از بی پولی نموندم تو زندگی.خونه ماشینو برمیدارم بچه هم میدم دست خودت و میرم دنبال ادامه کارم...با بی حوصلگی گفت: خب چیکا کنیم؟

خیلی فیلسوفیانه بهش گفتم: برا نتیجه ای ک تا بحال حاصل نشده باید راهی رفت ک تابحال نرفتیم

گفت چی:؟گفتم مشاوره...گفت هر چی میخای ب مشاور بگی الان بگووو......گفتم: تو تقلید کار بابا و برادر عقب مونده متحجرت هستی...باید دست از تقلید برداری

صداشو برد بالا با عرعر گفت ::ک حق نداری ب خانوادم توهین کنی...اونا عزیزای من هستننننننننننننننننننننننن........

منم صدامو ول کردم گفتم من فقط وظیفه ندارم بهشون بی احترامی کنم ک نمیکنمممممم...خیلی هم بهشون احترام میذارم و دوسشون دارممممممممم....اما الان هم بدگویی نیستتتتت.... تو داری پشت این جملات تقلیدی کلیشه ای قایم میشی ک اصل مطلبو مغلطه کنییییییی

مگه ما راجه به احترام ب خونوادت حرف میزنیم؟؟؟؟؟راجه به الگو برداریت بجای درس عبرتت حرف میزنیم..........تو آی کیوت صفره...مغزت مث جلبکههههه....هیج جا یه حرف در خور سن خودت هم نمیزنی...هیچی حالیت نمیشهههههههههه

همه ی اینا رو با داد گفتم دیگه گریه ام گرفت محل عرکشون رو ترک کردم و به ادامه ی قهر زیبامون پرداختیم

:)

:)

انقدررررررررررررررررررررررررررررر از اینکه بهش گفتم: تو آی کیو نداری"خوشحال و راضی ام ک نگووووووووووووووووووووو

ده سال جوان شدم

 

 

 

 

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 162 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 16:29