مدیریت و شیرینی.عدم مدیریت و روزمرگی

ساخت وبلاگ
چی بگوم از کجا بگوم

ابّل اینکه گوشی اپل جانمو1100 فروختم چون لعنتی توش آهنگ پشت هم سیو نمیشد ما هنوز واسه خوابوندن حبه نیاز شدید به گذاشتن اهنگ با صدای نسبتا بلند داریم.جاش نوت5 خریدم البت اینم از دست خریدم ولی داداشی تاییدش کرده بود سالم و تمیز 1280...گول کیفیت عکسشو خوزده بودم ولی الان میبینم خیلی گنده است نیگرش ک میدارم پنجولام درد میگیره باهاش کار کنم تف به روش دو روزه دلمو زد همون اولین روزم حبه قلم گوشیو سر و ته گذاشت سرجاش و ته قلمش کنده شده گیر کرده اون تو.در نمیاد حالا میگن گوشی باس وا شد ک کلی میخوره تو سر قیمتش..دردسرتون ندم.من موندم و یه گوشی خرسایزه ناقص الخلقه...

دویّوم: روابط زوجین:

هی اومدیم منو نصیحت کردین وصیت کردین مام شیطون رف تو جلدمون گوفدیم ببینیم این پسره رو میتونیم آلت دستمون کنیم...بخصوص بعد فوت مادر شیما ک منقلبم شده بودم.تیری در تاریکی رهوندم و از سیگنالهای عشقولانه ی کوچیک شروع کردم رسیدم به دوران شیرین نومزدنگ...عاقو ما موفق شدیم اوشونو اخفال کنیم این تاخیر در نگارشم سر همون بود بس ک غرق در عخش و عاشخی بودیم یاران جانمو از یاد برده بودم.بس ک من با معرفتمممم.ینی فقط برا روز سختی میخامتون....الکی بابا باور نکنین خدا شاهده اگه حبه به لف تاف حمله نمیکرد مث همون سالای ابّل بطور لایو جیک و پوک عشقولانمونم میریختم رو دایره .لعنتی این گپ زدن یه حالی داره حقیق و مجاز هم نمیشناسِد....

از ما فوران عشق از علی اخلاص عمل..هرچند همیشه فری هستش ک منو کوک میکنه مهر بورزم ولی با عرض پوزش اینبار خیلی تحت تاثیر اون کامنت سراسر لطف اون دووست عزیزی بودم ک الان اسمشو یادم نمیاد ولی اونم میگفت بعد از بچه کلی از شووهرش دور شده بود و سه چار سال بعد خودش خواست و مدیریت رابطه رو بدست گرفت و موفق شد.....هزار میلیون در دنیا هزار بیلیریون در آخرت ننه:)

برادر شوعر پولدارم ک میاد شمال جو خونواده شوعرم هیجانی میشه ...اون فقط سالی یک یا دوبار میاد .یه روز ک اومده بودن مام رفتیم خونه مادرشوعر جان.بعد از تولد حبه وقتی مادرشوعر وضع بچه داری ما رو دید کلا دلش به حالم سوخته و با من مهربونتر شده منم خیلی وقته اصلا و ابدا به خباثتاش توجهی نمیکنم.خیلی وقتا پیش میاد براش چیزی میخرم میبرم.دختر بزرگش میگیم یخورده شوهرش بده و اعصابش اروم نی به خونه زندگی مادره برسه.موندم تو کار خوار شوعر کوچیکترم هم وضعش خوبه هم خیلی متمدنه.اونم نهایت سالی سه چار بار بیاد شمال.اونم اصلا ب خونه زندگی مادرشوعرم نمیرسه.بدجوری مادرشوهرمو ولش کردن ب حال خودش.خونشو ببینین استفراغتون میاد .رو همه چی چند لایه بافتنی و توری و پارچه زشت گذاشته.فرشای خیلی زشت قدیمی داره روشون همیشه روفرشی میندازه یه جاهایی از خونش چند لایه پادری رو هم چیده .تشکهاش مثل اسفالت سفت و تا به تاعه....بالشتاش انگار توش براده ی آهن ریخته انقد ک سفت و سخته.دقیقا منو یاد بالشت فامیلای ای کی یو سان میندازه

راستی کسی میدونه به چه دلیل هیچوقت تی وی تکرار ای کی یوسان رو حتی تو اون برنامه آن روزها که تموم  برنامه های دهه شصت رو نشون میداد ای کی یو سانو پخش نمیکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم تازگی 4 تا بالشت پَر البته آماده خریدم با روبالشتی بردم خونش گذاشتم...بهش وعده دادم روز مادر 4 تای دیگه بالشت برات میخرم ولی بجای 4 تای بعدی 4 تا از بالشتای خیلی خیلی درب و داغونتو میگیرم میدم ب نیازمند....آقا ولوله  شد...به پدرشوهرم گفت.مث روانیا رفت و اومد گفت من بالشتهامو اون سالها ک وضعمون خوب نبود با زار و زور درست کردم نبری نندازی ندی ب کسی...پدرشوهرم وارد عمل شد اونم کلی ذر زد....بهشون گفتم این حالت بخاطر سن هستش .تازگیا منم رفتم خونه مامانم یه خروار دکوری های زشتشو کردم تو گونی گذاشتم سر کوچه.در حالی ک مامانم تا ده سال قبل همین کارو با خونه ی مامانبزرگم میکرد...از ما اصرار از اون ها انکار.راضی نشدن....برادرشوعرم ک اومده بود پدرشوهرم ک بشدتتتتتتتتتتتتتت دیوانه وار عاشق رفتن ب خونه ی مردم چتر انداختنه.یه لیست تهیه کرد ک گَلّه ای کجا باید بریم دیدن...منم چون حبه خیلی با بچه های برادرشوهرم بازی میکرد دوس داشتم با هم باشیم.در عرض دو روز 15 جا رفتیم.رفتیم عیادت شوهره دختر عمه ی پدرشوهرم ک تو بستر بیماری بود وضع مالی هم فاجعه.چیزی حتی برا تعارف کردن ب مهمون نداشتن....حالا پدرشوهرم گاو.اون برادر شوهرم ک مولتی تیلیاردره.نکرد یه 10 تومن بهشون بده.ب علی گفتم 50 تومن بگیر بده بهشون.50 گرفت داد به مادرش ک بده به خانومه خونه.مادره انقد چش و ابرو اومد رنگش سرخ شد دیگه دید من دارم نگاش میکنم دادش.برگشتنی تو ماشین گفت اینا حقوق بازنشستگی دارن...وارد بحث نشدم.اما خونشون خیلی تو حاشیه بود.پارسال هم پسر این خونواده فوت شد ک سه تا بچه نوجون داره .عروسشون حالا نمیدونم ب چ دلیلی سه تا بچه رو گذاشته خونه مادرشوهره.بجز این سه تا بچه.خودشونم 2 تا مجرد داشتن.حالا گیرم حقوق بازنشستگی مثلا 900 ت بگیرن.خرجصبونه شونم نی چ برسه خرج های دوا دکتر پدر خونواده.ک دو هفته بعدش اونم فوت شد

گفتیم بریم خونه ی عمه ی علی.چون شوهرش چند ماه قبل فوت شده بود بعد از فوت شوهرش هم کسی تحویلش نمیگرفت.من خیلی دوسش دارم .مسلما مادرشوهرم بشدت باهاش بد.ولی از مهمونی رفتن غافل نمیشه.علی رفت یه جعبه کیک یزدی بخره مادرشوهرم خودشو جر داد که: نیم کیلو بیشتر نخری آآآآ.....ای خدا میخاستم با مخ برم تو دهنش....گدا گشنه

فک کردم چون خاهر شوهرشه اینجوری کرد

نهار خونه مادر شوهرم بودیم.خاله ی علی بعد نهار اومد.یه دونه کباب کوبیده از غذای خوده من مونده بود .رو کابینت جلو چشم هم بود .خالش اومد تو اشپزخونه.من و مادر علی تو اشپزخونه.هی گفتم الانه ک کبابو تعارف کنه خواهرش بخوره .یه 5 دیقه ای واستادم تعارف نکرد گدا گشنه.بوی کباب ادم سیر رو هم مشگ میکنه اون کبابو به زور دادم ب خاله ی علی بخوره....طفلی دلم سوخت

برادر شوهر پولدارم خیلی به ندرت میاد شمال.برا اینکه ب کسی زحمت نده یه تعداد از دوستای قدیم و فامیلای محبوبشو(فقط آقایون) دعوت کرد رستوران.پدرشوهرمم را افتاد رفت.برگشت خونه.من خونشون بودم فک کرد خوابم ولی بیدار بودم.مرتیکه ی الدنگ شرو کرد ب خاله خان باجی گری.به زنش میگفت: فلانی اومد چقد گشنه و نخورده است...بیساری نیومد چقد بی ادب و نا محترمن.ایکس بچه 6 سالشم با خودش اورد چقد دله و نخورده...ایگرگ زنگ زد گفت نمیان..منم دیگه باهاشون قط رابطه میکنم....یعنی یه ساعت تموم حالم از حرفاش بهم خورد مرد انقد گه میشه؟عاخه دیوانههههههههههههه خرج از یکی دیگه دعوت از کس دیگه تو این وسط چی ذر ذر میکنی.....منی ک هیچوقت راجه ب پدر مادر علی به علی چیزی نمیگم این مطلبو ب علی گفتم...البته در دوران عشخ ورزی بودیم هیچی نگفت

بعدشم دو روز تموم از ظهر تا اخر شب خونه مادر شوهرم بودیم .همیشه گفتم پدرشوهرم خیلی با حبه بازی میکنه.ولی در کل خب زیاد هم صبور نیس.رفتارش با بچه های برادرشوهرم خیلی صبورانه(صبر از روی اجبار پولداریشون و دلتنگی)ولی خیلی بیشتر با حبه دعوا میکرد خونشون مث دکون مش غلامه پر از خنذر پنذر حبه به هرچیزی ک خطرناکم نبود دس میزد دعواش میکرد میگفت دس نزن دس نزن.تبعیض علنی.در حالیکه علی خیلی اجتماعی تر و خوش خنده تر از بچه های برادرشوهرمه.من همیشه گفتم اینکه مادرشوهرم بارها گفته : عاشق کیانا(یه نوه ی دیگه اش هس) و هیشکی براش کیانا نمیشه.اصلا برام مهم نی .ادمیزاد حق داره هر کسیو دوز داشته باشه بیشتر و کمتر از بقیه.در این حد روشنفکرم....ولی تبعیض رفتار پدرشوهرم زمونی ک بچه ها کنار همن کفرمو دراورد.والا این همه ادم تو خونه 70 متری.مگه میشه بچه ب  چیزی دس نزنه؟

اینم توی یه جمله به روی علی اوردم هنوز جمله م تموم نشده بود قسم خورد گفت منم میخاستم چند جا تو روی بابام درام.حتی رفتم به مامانم گفتم: دیگه خونتون نمیاییم دیگه من لال شدم.گفت یه بار دیگه به حبه بپیچه پا میشیم میریم خونمون...دیدم خیلی خروس جنگی شده گفتم خو حالا انصاف نی.پدرت قبلا خیلی خیلی با حبه بازی میکرد انصاف نی....که در نهایت مادرش ب چدرش رسوند و پدره بهتر رفتار کرد

من عاشق بچه های برادر شوهرمم قطعا اگه انقد دوسشون نداشتم کینه ب دل میگرفتم ک پول چه ها میکنهههههههههه

اون برادر شوهرم ک خیلی زن گرفت و خیلی طلاق داد تازگیا تغییر رسمی کرده.رفته تو وادی عرفان و درستکار شده...خب خیلی اهل مطالعه است بقیه شون اصلا اهل کتاب نیستن خریداره حرفاش نیستن خیلی میچسبه به من کلی از محتوای عرفان و اخرین کتبش میگه ...بچه ها من قبلا هم گفتم این برادرشوهرم نه بر و رو داره نه تیپ و لباس ولی صدا و کلامش مسحور کننده است اینه ک 4-5 نفر تا حالا زنش شده بودن.حالا ک از اون صدا از ون لحن از اون دهانه خوش واژه حرفهای مورد علاقه منم درمیاد ساعتها با من حرف میزنه

و من استفاده میکنم و گاها منم اظهار فضل...بالاخره ماها ک عملی هیچ پوخی نیستیم همینقد ک شفاهی هم دو کلوم گ خالصانه بزنیم بهتر تر ااز اینه ک کلا از مخ خلاص باشیم

مثلا من همیشه میگم همینکه مادرشوهرم علیه من فقط پشت سر حرف میزنه خیلی شرف داره ب اینکه مث زندایی بزرگم عفریته خانوم بیاد مستقیم چش و چار منو دراره

اینم قیاس مع الفروغ

خلاصه اقای 5 طلاقه کلی با من حرف و من لذت...حس کردم علی بغ میکنه کشیدمش کنار گفتم ناراحت میشی من با این حرف میزنم.عاخه این خیلی حرفای قشنگی میزنه .من عاشق حوزه های مطالعاتشم.از ادبیات.از تاریخ.از عرفان.از روانشناسی.حتی بخاطر سفراش از اقلیم و فرهنگ و غذاها...گفت نه ولی بدم میاد تو این همه جم این فقط با تو و زهرا(اون جاری جانم)حرف میزنه.....با علی بحث نکردم ولی تنها دلیلش اینه ک مردای خونواده شما تعطیلن شما فقط به سیستم بلدین فحش بدین و در مورد فوتبال حرف بزنین

دروغ چرا بعد از تذکر علی بازم گوش ب کری دادم....بابا این دقیقا همسن دایی هامه.ادمها از همدیگه سینگالاشونو دریافت میکنن...این الان پاکه.در نهایت دست اخر بعد از کلی شوخی با برادرشوهر 5 طلاقه م ک تو الان از ملکوت اومدی و از آسمانها چخبر و آیات روایات جدید بهت نازل نشد خودم برگشتم بهش گفتم شما ب مطلب جدیدی دست پیدا نکردی برگشتی ب همون خلوص دوران جوانیت همون پسر16-15 ساله ک با دسکاری کردن شناسنامش و پیچوندن پدرش پاشد رفت جبهه

بله من اعتقاد دارم ادمهای خالص رفتن جبهه...اینکه بعدش ناخالص شدن بماند

...نمیدونم تصورم درسته یا نع.ولی اون یکی برادرشوهرم ک مثلا مومنه....بنظرم  یه ذره سیگنالای مورد دار میفرسته.با اینکه با من قهره. با اینکه جلو.ش باید حجاب کنیم.با اینکه بجز سلام هیچ کلمه دیگه ای رد و بدل نمینه با اینکه دائم پشت سرم میگه من ج...ه هستم وولی بارها و بارها و بارها شد سرم پایین بود سرمو بلند کردم متوجه شدم نگاه کثیفشو از من دزدید..اون عن جایی ک من حضور داشته باشم رو ترک میکنه ک ب حضار نشون بده از من متنفره چ نیازی هس منو نگا کنه؟یعنی هنوز تو این دوره زمونه سنسوراش ب س4تار مو و آستین و برق موی زن حساسه.ریدم ب (آنچه که هست)ش

خوب شد من مثه برادرشوعره 5 زنه م توبه نکردم وگرنه اینهمه حرفای صد من یه غاز علیه خونوادشو باید تو دلم حبس میکردم نوشتن و انتشازش حتی اگه هیشکی نخونه ادمو شاداب میکنه

اولش بعده فوت مامانه شیما یه اضطراب از دست دادن  داشتم کلی دست علی رو میگرفتم بعد خیلی اروم بعده چندین سال خشکسالی ب بغل و ماچ اینا هم رسید من سرمست از اینهمه قدرت و مدیریت و اعمال نفوذ و مورد عخش وارد شدن و عخش ورزیدن دیگه باز به روزای خیلی خیلی شاد ک از ته دلم جلو همه قاه قاه میخندیدم  برگشتیدم...جای دوستان خالی کلی خوش گذشت.علی ک ریگش وا میشه بیشتر ب حیه محبت میکنه ولی من انقده خودخواهم وقتی غرق عشقم اونو یادم میره:)بنابراین اون روزا حبه به باباش وابسته تر شد...یه باری تو ماشین من و علی مشغول گفتگوی مسالمت آمیز بودیم حبه عقب نشسته بود نمیدونم به کجا خورد دردش اومد یکهو گفت: آآآآآآآییییییییی....من و علی اصلا بهش گوش ندادیم....بیست ثانیه صب کرد دید منو علی قربون صدقش نرفتیم ینی اصلا بهش تووجه نکردیم حبه دوباره بلننننننننند میگه" گفتمممم آآآآآآیییییییییی

از خنده غش کرردیم....

یه شب ک نمیخوابیدو منو ب خدا رسونده بود بهش با خشم تمااااام گفتم: پدره پدسگه منو دراوردی دیگه بخواب پدسگگگگگگگگگگگ

از فرداش را میره ب زمین و زمون میگه پدسگگگگگگ

من تو مغزم یه هشت پای بدجنس چسو دارم متخصص سیاه نماییو چسیدن به لذتهای مادی و معنوی

یخورده ک از جو فوت عمه دور شدم باز اون هشت پاعه شروع کرد ب چسیدن ...با خودم فک کردم این چ رابطه ایه ک تا من قلاب نندازم اون اسیر نمیشه.من زنم دلم میخاد صید باشم نه صیاد...اینجوری قبول نی.این عشق واقعی نی.چرا برام یه کادو نمیخره من خیلی دلم میخاد بره یه مغازه فقط به نیت من یه چیزی بخره.بره لوازم تحریری یه خودکار بخره مثلا رنگش زرد باشه ولی بدونم واسه من بوده...ولی اون ازین کارا نمیکنه

یه دو روزی دیگه قربون قد و بالاش نرفتم....اونم تو حال خودش بود

من از یه پیجی گل ارکیده مصنوعی خریدم خیلی گرون بود .حبه همش غنچه هاشو که یه گردالی سبز روشنه از ساقه هاش میکّنه.هر چی به زبون خوش.با تهدید اینکه توش مورچه هست.با دعوا .با داد بهش میگم اصلا حالیش نمیشه.همش غنچه هاشو میکنه خب منم بخاطر پولم خیلی مواظبه گل هستم.یه ظهر که چند تا غنچه شو کند کلی جدی دعواش کردم شب جلو علی یه غنچه دیگه شو کند....یه دونه زدم تو صورتش...علی  میشناسین همیشه نشسته.اصلا من تو این ده دوازده سال عمودی ندیدمش چ دوران خوش یه ناخوش همیشه یه جا نشسته یا دراز ب دراز افتاده.....دید من حبه رو زدم پاشد حمله کرد سمت من شروع به عرعر  و دعوا و تهدید................................

بیخود نی میگن عاقبت گرگ زاده گرگ شود

باز برگشت به ورژن اورجینالش

راستش  به کو نم نیس دیگه مث قدیما دلم نمیشکنه ولی موضوع اینه ک همش میگفت: هر چی تحمل کردم بسمه.از فردا انتظار هر چیززی رو از من داشته باش

عزیزان لطفا خیلی برام مهمه ک بدونم چرا عقده ی یه بهونه رو داشت تا توش بهم بگه" از فردا انتظار هر چیزی رو از من داشته باش

چی تو اون روی علی هست ک میخاد رو کنه و منتظر بهونه بود ک بعدها بندازه گردن من و کاسه ماسه ها رو سر من بشکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لطفا خیلی تیز بینانه نگا کنین و حتمن جواب بدین..........................مهمههههههههه

کامنتای پست قبل موند یه روز تو همین هفته همه رو تایید میکنم منو ببخشین تاخیر دارم مث همیشه دیر انز ال ی دارم :)

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 305 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 10:33