عروس

ساخت وبلاگ
تمبلکِ قصه ی ما ک معرف حضور یکایک شما عزیزان هس....انقد فسیل بازی دراورده دیگه منی ک هیچوقت چشم نداشتم ببینم میره باشگاه و خوش میگذرونه ، دعواش کردم گفتم لاقل هفته ای سه بار برو باشگاه اونجام نبینم دروازه وایسی یه ذره تکون بده جسدتو.....من نگفتم شیطان رجیم گفت.فک کرد از رو محبتم و از رو اینکه دلم میخاد بره تفریح و بهش خوش بگذره دارم بهش میگم بره باشگاه.اونم محبتش گل کرد گفت من برم باشگاه فکرم پیش تو و حبه است ک غروبا ک میتونیم با هم بریم ددر دوودوور باز باید بمونید خونه.فقط بشرطی میرم باشگاه ک یا کسی رو بیارین خونه از تنهایی درایین.یا برین خونه کسی.عامو مُ از خونه ی خر و سگ رفتن بدمون میاد به چ زبونی بایُد حالیِ این یابو علفی کنیم؟تازه حاج اقا خونه ی مامانمم قبول نداره چون داداشی ک دانشگاست.وروجک دیگه ای وجود نداره حبه از  سر و کولش اویزون شه.خلاصه ک دو بار دختر داییم تو اون ساعتی ک علی باشگاه بود گفتم بیاد خونمون.ک بعدش دایی و زندایی و پسردایی هم برای شام بهش ملحق شدن و بلای جان من شدن............یه بارم رفتیم خونه ی مامانم.حبه رو دارم از پوشک میگیرم اونجا رو ب جیش بست :(...بنظرتون چ کنم؟؟!!

خوده دهن بینش نشست پای حرف فلون همکارش گفت جنگل نهارخوران گرگان پاییزی شده خیلی قشنگ شده.اینم نشست برنامه ریزی کرد ما با خالم اینا بریم اوجا.به حضرد عباس اصلا از من نظر هم نپرسید.بعد خالم اینا یه سفر مشهد با برادرشوهرش اینا تو همون تاریخ به تورشون خورد و گرگان با ما رو کنسل کردن میخان برن مشهد.حالا علی خله فقد واسه اینکه با من تنها نیاد سفرگرگان گیر داد با اون جماعت بریم مشهد..برادر شوهر خالم هم ناراضیه ما بریم.بعدشم سرمای مشهد شوخی بردار نیس.ما هم تازگیا اونجا بودیم.منم که اهل دوزخ اصلا ارزو ندارم برم زیارت هشتصد کیلومتر راه میگه با ماشین بریم این بچه تو ماشین ما رو پوست کنه.بلیط قطارا رو هم چک کرده با قطار نمیدونم 15-20 ساعت راه میشه........دیگه طاقت نیاوردمممم.منه بزدله بله قربان گو بهش گفتم لطفا خودت برو.ترس تنهایی مون تو خونه و سر رفتن حوصله مون ب این جور مسافرتا شرف داره.

منننن .اززززززززززززز.مسافرتتتتتتتتتتتتت. متنفرمممممممممممممم.............................نقطه.

امشب رفت فوتبال توپ محکم خورده ب اونجاش میگه ده دیقه ای تو کما بوودم.بهش گفتم فردا میبرمت دکتر گواهی سلامت میگیرم.ناقص شده باشی خودت یه راست میری محضر خودتو سه طلاقه میکنی میایی

:)

یه شب شام رفتیم خونه خالم اینا.مادرشوهرم اینا هم مث سالهای قبل خودشونو بی دعوت تلپ کردن اونجا(دیگه حوصله ندارم از این موضوع تعجب کنم)خب علی و شوهر خالم فامیل هم هستن...نشون ب اون نشون ک یه شام دعوت بودیم اونم فقط ما.5 شمبه رفتیم خونشون جمعه غروب برگشتیم.انقد گفتیم خندیدیم عشق کردیمممممم..شوهر خالم یه مرد منضبطه ک در عین فروتنی رفتاری اصلا هیشکیو از لحاظ طرز فکری قبول نداره ولی اون رو من حساب ویژه ای میکنه دقت میکنه به من ببینه من چی میگم به شوخیام میخنده از من در مورد خیلی چیزا سوال میکنه گاها متوجه میشه علی خیلی حاجی یک کلامه زیرپوستی از من حمایت هم میکنه.این حسن ظن از طرف یه ادم مثبت و سنگین و منضبط خیلی برام شیرینه خدا حفظش کنه یخورده نسبت ب سرمایه داریش خسیسه شوخی شوخی کلی میچپونم بهش ناراحتم نمیشه کلی هم ریگاش وا میشه...مادر شوهرم از وقتی حبه بدنیا اومد و دید چه مصیبتی کشیدیم از دستش با من گَگَری گوگوری شده.یه شبم شام اومدن خونه ی ما.شب جمعه بود.بقیه شونم ناخوداگاه ریختن خونمون.(مطمئنم دیگه شمام تعجب نمیکنید).....تازهههههه شب هم موندن ک هیچ.فرداشم گفتن نهار بریم خونه ی مادرت.منم اضافه غذای شب قبل برداشتم رفتیم اونجا دور هم خوردیم.

امروز بعدازظهر علی از سرکار ک اومد حبه یک ساعتی میشد ک خوابیده بود.تا من بخوام بخوابم حبه بیدار شد.علی از خودگذشتگی کرد بهم گفت تو بخاب من چشمم به حبه هست.جای خوشگلا خالی دو ساعت خوابیدم .به همین مناسبت الان اهل و عیال رو خوابوندم و بنده بیدارم در خدمت مومنین و مومنات

یه سور دانشگاه دعوت شدیم شام کوکو سیب زیمینی پخته لای نون باگت دادن.با نفری یک و نیم قلوپ نوشابه...ای خدا خالم با اینکه لاغره ولی خیلی شکم پرسته شروع کرد به تیکه انداختن اولاش ریز ریز خندیدم بعدش تو جمع قاه قااااه میخندیدم صد در صد صابخونه فهمید چون تا قبله ساندویچ واسه خودمون خانوم خانوم نشسته بودیم بعدش هار شدیم وسطای خندم گاز نوشابه بصورت یه آروق گنده از دهنم خارج شد دور و بریام منو ساییدن انقد بهم خندیدن.میوه ک تعادف میکردن خوشه های انگورو انقد کوچیک کوچیک کرده بودن تو هر تکه از خوشه ی انگور کلا چهار تا هم نبود.خیارای مهمونی هم ازین خیارشوریا بود.برگشتنی کلی کوکو و  انگور و خیار و اروق رو مسخره کردن تو ماشین.اومدم خونه از خجالت دیگه گریه کردم :)

داداشم.....وای از کجا شرو کنم.میدونستیم کسی  ک انقد تو تلگرامه دوز دختر بازی میکنه....مامان از قول داداشی گفت ک با یه دختر از یه شهر خیلی کوچیک حدود 60-70 کیلومتری ما دوس شده.شاید یکی دو سالیه.بعدشم مساله دوستیشو ب مامانم گفته....دختره از لحاظ خونوادگی پدر بدنامی داره و مادرش وضعیت مالی نامطلوب داره....وقتی مساله رو ب مامان گفت مامانم مث اسپند رو اتیش جلز ولز میکرد .مامی از بی ابرویی میترسه.بالاخره جوونن.داداشم ظاهرش ارومه.بنظر عاقل میاد.ولی یه بار داشت از کاهلی مامانم تو غذا درست کردن شکایت میکرد پیشم..فهمیدم چقد هنوز کوته فکر و چسخله....مامانم چن روزی تو حال خودش نبود ب بابام نگفت میگه بابا معمولا موافقه.گفتنش ب اون فقط داداشی رو پررو تر میکنه

خیلی فک کردیم .مامان بهش گفت تموم کنه.داداشی گفت نمیشه(پدر عخش بوسوزه)یکی از راهها این بود ب دختره بگیم دست بکشه.گفتم دخترای سیریش اینو بشنون دتر میکنن پسره رو میقاپن داداشم از ما میبرّه

خیلی فک کردیم.....بالاخره مامانم موافق شد.میگه: خدا به ما موقعتی داده ک دختر فقیری رو نجات بدیم.ای خدا این زن چقد مهربونه.تو شرایطی ک زندایی و خاله بزرگم واسه پسرای بی سر و پاشون دنبال دختر کارمند یا پولدار میگردن مامانم میگه:وقتی تو جامعه امار بیکاری انقدر بالاس حالا ک پسر من شغل داره باید با یه زن بی درامد(غیر شاغل) ازدواج کنه تا یه دختره پولدار یا شاغل هم با یه پسر یه لا قبا ازدواج کنه و جوونا بتونن تشکیل خونواده بدن.فدای طرز فکرش

ولی من دیدم داداشم فقط 22 سالشه.فقط امیدی هست که از یکساله دیگه حقوق بگیر میشه در حد بخور نمیر...مامانم اینام از وقتی خونه سازی تو اون بیابون(روستا) رو شروع کردن تا مغز سرشون رفته زیر بار بدهی و قسط.نه نمیشه.الان وقتش نی...نشستم به این پسره ی خر گفتم: هدفت از گفتنه دوستیتون به مامان و بابا چی بود؟؟؟دیدم داره میزنه به صحرای کربلا.روش نمیشه بگه میخاستم رسمی کنم.خودم ادامه شو گرفتم گفتم:تو بر و رو داری قد و هیکل داری شغلت تامینه.یه ذره بگی نگی شخصیت هم داری واسه ی اون دختر یا هر دختری گزینه ی مناسبی محسوب میشی.چرا موضعو ب خونواده ها کشوندی ک خونواده ی دختره بخوان به راست یا به دروغ برا اینکه دخترشون تو جامعه بدنام نشه اسم پسری روش نمونه به هر راهی متوسل شن ک شما زودتر ازوداج کین؟تو چی داری؟ خونه داری؟ ماشین داری؟ میتونی از پس خرید یه شال واسه طرف بربیایی؟الانم ک میگی رشته ای قبول شده ک ترمی 5-6 میلیون شهریه شه!چرا از سن کم میخای خودتو بندازی تو دردسر.نمیگم دختره بده. نمیگم تمومش کن(چون نمیکنین) فقط میگم برنامه ی نزدیک نریز....بذار واسه 4 سال دیگه...گفت من تنهام.تو خونه مامان اینا سنشون به من نمیخوره اهل رفیق بازی هم نیستم.گفتم خب تنها باش چن سال دیگه هم تنها باش.کلی منفی بافی کرد ک تو میخای زمان زیاد بگذره منو از این گزینه منصرف کنین...گفتم : من اصلا در مورد دختره حرف نزدم دختر فقط وظیفه داره جهاز بیاره حالا وضعش بده میخاد نصف بقیه جهاز بیاره تیر تخته زندگی نمیشه.این تویی ک باید تا حدی برسی از پس رهن خونه بربیایی باید ماشین داشته باشی خرج عروسی هم بدی(اینا رو گفتم ک زیاد رو بابای بیچارم حساب نکنه)...دختر همینکه ادب و اخلاق داشته باشه رو چشم ماست مسلما تو گزینه ای انتخاب میکنی مث خودت اروم و خوش اخلاق و مودب باشه(خرش کردم)

گفت سال دیگه میریم خواستگاری.دو سال بعدش عروسی.گفتم نامزد کنی باید تا حدودی خرجشو بدی ایاب ذهاب ددر دوودوور رستوران کادو...دیگه پول جمع نمیشه.بنداز عقب تر.من نمیگم نرو .نبینش.تمومش کن.میگم اشتباه کردی به خونواده ها گفتین چون اونا فشار میارن برا ازدواج بعد دست خالی باید بری جلو سخت میگذره.

خلاصه نمیدونم نتیجه داد یا نداد.باید بهش هشدار میدادم ک دادم.حس گندی دارم دوز ندارم عروس بیاد خونه مون.ایش مرده شور نکبت پیشاپیش نیومده ازت متنفرم دختره ی پرروی دوز پسر باز خر خنگ  دیوونه احمق کثافت فرصت طلب زبون باز نکبت نفله خل

روابطم با علی هم بهتر شده یه روز خوب .دو روز بد.از همه روز بد خیلی بهتره.........

پرنسس جون مامی شدی مبارکه عزیز دلم به سلامت طی کنی.سونو شمیم میگه پسره

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 16:56