مشتی خوش ذات میباشم :)

ساخت وبلاگ
با اجازتون دو روزه یا ننم و خالم اینا رفتیم مشهد...از قبل بدللیل قهر روز افزون با زبون ایما اشاره به علی خله گفته بودم از نخود کیشمیش بیزارم این خرت و پرتا رو واسه ننت اینا نخر.من ک خودم اصلن ازین جفنگیات نمیخرم.حیفه پول ک در راه گوز اوری نخود حروم شه...آها به شوهر گفته بودم برا ننت نخود مخود نخر من بجا سوغاتی براش دو متر سفره و چند تا سبد ابکش استیل خریده بودم(چون نیاز داش)یعن ی نیاز داره ولی خودش حالیش نی عاخه خاله پیرزن باید تو خونه ای ک چهل تا چهل تا بچه و نوه و نتیجه میریزن با سبد پلاستیکی پلو ابکش کنه؟؟؟!!

اندر مشهد مقدس ک بودیم هر کی واسه خودش دولت تشکیل داد و واسه خودش میرفت بیرون علی غیبش زد و وقتی برگشت دیدم یه نایلون چُس و پس خریده سوغاتی نن جونش.دیدیم مث شمر بالا سر پلاستیکش کشیک میده نرم سرش.منم ب رو خودم نیاوردم

هر چی به زبون ایما اشاره اس ام اس شفاهی سگی گاوی بهش گفتم بهم پول بده نداد .گف ندارم...سوال شرعی :عایا خریدن تسبیح فیروزه و چند سنگ دیگه از نوع گرون تومنیش برا خونواده مکرمش در حالیکه من فقط یک دو هزار تومنی  تو کیفم داشتم حلاله؟؟؟عایا دونه های تسبیح فردای قیامت تبدیل به اژدها نمیشن علی رو بخورن؟از اونجایی ک سفر بدون خرید خر است از ننم یخورده پول قرض کردم یخورده هم از حساب مخفیم برداشتم.من و حبه زدیم بیرون رفتیم حرم رسیدیم ب صحن.پسرم سر راه عاشق یه دختر یکساله شد همونجا نشستیم یکساعتی بازی کردن بعدم برگشتیم نه دعایی نهزیارتی نه سلامی نه  زیارتنامه ای .....

برگشتنی علی رو دیدم حبه رو برد منم رفتم یه دستبند فوق نازک نقره برا دخترخالم خریدم  برا خودمم انگشتر با 5 سنگ که هر کدوم از سنگا اشعه بزنه منو خوشبخت ترین ادم دنیا کنه(بیلاخ)...بعد برگشتم هتل

داداشی دم در هتل دیدم تو لابی داشتیم میرفتیم سمت سوییت که بلند بلند داشتم غیبت خاله و شوهر خالم(همون همسفرامون)میکردم و میخندیدم که دیدم هعیییی دل غااااافللللللل.......اونا بیرونه اتاق عازم به جنگن...صدامم شنیدن...رسووای عالم شدم کاش همون لحظه سقط میشدم:)

:)عاخه خالم اینا خیلی خیلی به من محبت دارن ... غیبتی هم ک ازشون میکردم این بود ک ب داداشی گفتم : خاله اینا تو سوییت مان؟گفت عاره...گفتم آهههههههه......من هوس شلیل و گیلاس کردم الان بیارم اینا هم میخورن :) :) گدا صفت هم خودتونین :) که شنیدن :(  :(

خلاصه ک من خودم نیمه وحشی هستم تو گرما درجه سگیم هزار میشه  دو روز بودیم روز اول فقط رفتم خونه دوستم مهمونی.عاشق دختر خوشگلشم....روز دومم دو سه ساعتی زده بودم بیرون ک گفتم همین و بس....بجز خونه دوستم سفر به گه گذشت چون علی گشاد بچه رو نگه نمیداشت از اونور میدیدم پسرخاله نفله  بچه شو خوب نگه میداره حسودی و حرص و ... . خوبیش این بود بچه پسرخالمم مث حبه خوش اخلاقه با هم میساختن.پسر خالم ریشوعه...اینقد اذیتش کردیم در مورد بچه های یالا :)

بهترین قسمت سفر رسیدن ب خونه است

رفتیم خونه مادرشوهر ...شوهر نایلونی ک خریدو وا کرد داد بهش...زعفرون بود اندازه بیست سی تومن.تسبیح اصلی بود.هل و نبات و نخود مخود و سوهان و این چیزا بود....من بودم ک از لج دندون قروچه میرفتم اصلا بسته بندی ابکش و سفره ای ک تدارک دیده بودمو درنیاوردم ندادم بهش.گذاشتم بمونه 120 سال دیگه با من خاکش کنن..خدا اینهمه لطف و مرحمت از من قبول کنه

روده درازی میکنم تا علی خوابش ببره گوشیش بگیرم تل گرامشو هک کنم  خرناسش در نمیاد؟خرناسش شفا گرفته یا بیداره مواظب گوشیشه؟؟

خبر جالب اینکه خونه ما با ننه شوهر با ماشین شاید بیس دیقه فاصله داشته باشه...خب این برا شهرا ی ما دور محسوب میشه...علی 4-5 تا سحر بیدار شد رفت خونه ننش سحری خورد و برگشت خونه خوابید .عاخه حریف من نمیشه افطاری بریم خونشون.اینست مزایای قهر

چون اندر قهری زیبا بسر میبریم چک و لگدیش نکردم.حوصله مرتیکه رو ندارم.البته بگم همون شبهایی ک رفت داداشی خونه ی ما بود.چون ننم اینا دارن تو یه روستا خونه میسازن داداشی خونه تنها بود و البته بهترین فرصت برا دختر اوردن :) ولی اینقده شکموعه نمیتونه بی شام نهار بمونه میومد خونه ی ما

آها

بعد از اینکه دیدم علی تو مشهد بمن پول نداد و از ننم و از حساب مخفیم قرض کردم .برای ردّالمال طلبکارا مجبور شدم حبه رو این ماه مهد نفرستم ولی ب علی نگم تا از شهریه مهد بچه قرضامو بدم

بخاطر همین حضور داداشی تو خونمون نعمتی بود روزا ک بیرون کار داشتم حبه رو میذاشتم پیش داداشی و خودم میرم الواتی :) الکی غروبش جلو علی مثلا تلفنی با مامانم یا شفاهی با داداشی میگفتم اره امروز بچه مهد گذاشتم و ال و بل

تولد جاری و برادرشوهر پولداره پشت همه...علی تلفنی به جاری و برادرشوهر دونه دونه تبریک گفت بعد مکار خان همونجوری یکهو گوشی رو داد بمن باهاشون حرف بزنم ک تبریک بگم منم در عمل انجام شده .به برادرشوهر تبریک گفتم بعد گفتم گوشی بدیدن ب جاری جون هم تبریک بگم گفت دستش بنده....عاخه ب این علی چی بگممممم....لنگه ی ننمه.منو پیش همه خوار و خفیف میکنه.د نسناس بوزینه عاخه اونا کی منو ادم حساب کردن تبریک گفتن ک تو برا اینکه من مجبور شم بهشون تبریک بگم ی این ک کلکها متوسل میشی...بعدشم جاری جان نه زحمت جواب دادن داد نه بعدش تشکر کرد.

البته من جاری جان را دوست دارم.مثل خودمه.خودشیرین نیس.ما درونگراییم خوشمون نمیاد مردم ساز و دهل دس بگیرن اسم ما رو ببرن.ما به سان درختان پربار سر به زیر می افکنیم و ب زندگیمون ادامه میدیم ...نه مث شما فقطططططططططططططططططططططط برای خودشیرینی و جلب توجه زندگی کنیم

پدرشوهرم شب 21 مراسم افطاری داشت.مثل یک ملکه چسان پسان کردم رفتم.خوردم.برگشتم....

یادتونه سالهای قبل چسناله میزدم ک من مث یابو براشون کار کردم با این دک و پوزم  ظرفا رو هم میشستم آخری پدرشوهرم بچه های کو ن گشاد خودشو جم میکرد سلسله مراتب تشکر و قدردانی ازشون میکرد ولی به من و جاری سه ک مث خرررررر کار میکردیم حتی یک کلمه دستت درد نکنه هم نمیگفت؟؟؟

اینست مزاایای قهر زیبا..علی جرات نکرد ظلم کنه

ولی جاری سه مورد غضب شوهر احمقش باز مث خر براشون کار کرد...آی به جاری سه میخندیدم ..آی حرص میخورد...آی برام خط و نشون میکشییییید ...آی اذیتش کردممممممممممممم

خیلی دوسش دارم نوکر خیلی خوبیه خیلییییی :)

......................................

آخرای ماه رمشونیم یعنی کلا 4 شب هم نشد مهونی نریم یا مهمون نیاد.مادر شوهرو دعوت نکردم خوشدون یکشب دم افطار اومدن...طفلک شامشونم اورده بودن.دلم سوخت.آشش خوشمزه بود ولی کوکو سیزیش افتضاح بود.ما هم آش داشتیم و کوکو سیب زمینی و یه غذای عالی مخصوص به نامه :abgooshte dishab

غذاش خارجیه :)

:)

:)

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:22