لحظه ها عریانند : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

جالبه که همزمان یه جنجال هایی هم تو خونواده ی ما

هم تو خونواده علی اینا هست

تو خونوادع ما طلاق کشی پسرخالم پر از حاشیه و پس لرزه شده تو خونواده علی اینا دعواهای زنجیره ای پدرشوهرم با فامیلای خودش

هر چی خودمو کنار میکشم باز فامیلا واسه فضولی دلسوزی یا غیبت زنگ میزنن و پای منو به لجنزار حرف مفت کشی باز میکنن

بیزارم از خودم

بعد از هر تماسی میفهمم ناوارد بودن من تو کلام؛ عیبه منه، نه حسن

سیاس بودن بخدا ویژگی درخشانیه

من اسکولم مثه ابلها هر چی بدونم رو بدون فکر و بدون سبک سنگین کردن میریزم رو دایره

احساس ابلهی آزارم میده

هر چی که بگن: تو خالصی تو شفافی ... واسه من نون نمیشه بلکه دردسر میشه

از این حجم گاومیش بودنه خودم بیزارم

احساس میکنم مایه خجالت پدر مادرم و علی هستم

من سه زن عمو ، دو زندایی، دو خواهر شوهر، یک مادرشوهر و سه جاری و یک زن برادر دارم ،،،، میون اینهمه آدم ،،، یه زندایی دارم یک هیولا در لباس بره

انقدرررررررر حرافه طوری استاد سخن شده کلام رو از یه دلسوزی بدست میگیره و میکشونه به بدی های ماها ک خونواده شوهرشیم

انقدر ازش حرفهای سنگین و خورد کننده ی شخصیت خوردم با اینکه خوش قیافه اس اما دیدنش پاهامو از ترس سست میکنه

اسم کثیفش رو گوشیم میفته با ذکر ( یا ابولفض) گوشی رو برمیدارم

زنگ میزنه بمن مثلا دلسوزی برا طلاق پسرخالم ،،،، تموم خاله دایی هامو ب فحش میبنده

اصلا نگید خب جوابش بده

من جواب نده نیستم

این هیولااااا انقدرررررر تو زندگیش حرافی کرده طوری میزنه نفهمیم از کجا خوردیم

کنه ی گه!

من خودم بیشتر عروسم تا خواهرشوهر

بخاطر این زندایی هیولا بطور کل از نسبت فامیلی ( عروس) بیزااااااارم

حوصلم نمیشه حرفایی ک ما و من رو با خاک یکسان کرد بازگو کنم

از اون طرف هم دخترعمه ی علی زنگ زد بمن و بخاطر بدی های بیکران پدرشوهرم در حق خونواده ی اونها، کلی ب پدرشوهر و مادرشوهر و کلیه ی خواهرشوهر برادرشوهرام فحش داد

ناحق بود، پدرشوهرم وحشیه به زن و بچه هاش چه!!

ب این نتیجه رسیدم که چرا من تو زندگیم برا فامیلا کلاس نذاشتم

چرا من آدم در دسترسی براشون بودم

چرا گوش شنوا دارم و با دقت و بی جنجال حرفاشونو میشنوم

به من چه تو موضوعاتی ک بمن ربطی نداره ب خودشون اجازه میدن به شمیم گااااااو زنگ بزنن حرصشونو خالی کنن

بمن چه که شما دلتون از کی و چی پره

فکر نکنین من نقل قولاتونو میرم ب طرف میگم شما خوشحال از اینکه پیغام کثیفتونو رسوندین

من تا دو روز حالم از شنیدن وقاحت شما ها خرابه و در نهایت برای اینکه طرف ها رو ناراحت نکنم اصلا حرفای کثیفتونو نخواهم گفت ، روم نمیشه کسی رو ناراحت کنم

تصمیم اکید گرفتم جواب تلفن های زندایی هیولا و فک فامیلای دورتر علی اینا رو دیگه ندم

خیرتون چیه!!!!!!

بابا این حرفای درشت زشت رو فقط پشت سر میگن و خلاص

نباید ک انگشت تو چشم آدما کنین

چرا تو این دنیا ب این نتیجه نرسیدین که

( هر چه کنی ب خود کنی

گر همه نیک و بد کنی)

کی ا‌ون وقیح ها رو ریییییید!!!!

همین دختر عمو ی علی، من خوب نمیشناسمشون ، طوری با خونواده شوهره خودش زاویه داره که شوهرش بارها بخاطر این موضوع خودکشی کرده!( بارها) انقدم اینجور زنها مخ شوهراشونو ب نفع خودشون میگوزونن ، شوهرش علت خودکشی های خودش رو ( فرق گذاشتن مادرم بین بچه هاش) اعلام میکنه

بابا من با اینهمه گاوی م میفهمم مرد متاهلی ک ۱۵ ساله ازدواج کرده چند تا بچه کوچیک داره وقتی از فرق گذاشتن مادرش بین خودش و برادرش میناله؛ کار کاره زنشه!

چرا من رو اسکول فامیل گیر میارن ب خودشون اجازه میدن من رو شنونده ی برگزیدع ی حرص و فحاشی هاشون به ایمس و ایگرگ قرار بدن

من به عمرم فقط یک بار ب زنداییم زنگ زدم شماره کارگر نظافتچی میخواستم اونم یه خنگ بهم معرفی کرد ک پولم سوخت انقد چمپت و نفله بود،،،، ولی چرا زنداییم من رو واسطه اهریمنی هاش میدونه

من تو واتساب تلکرام چند سال قبل زدم همه کانتکت هامو بالا تا پایین بلاک کردم فقط چند تا خودی خا آزاد بودن،،،، از جمله همین دخترعموی علی زنداییم و کلیه آشنایان و وابستگان بجز ده نفر

شلوغی منو اذیت میکنه

اخرش من میرم تو کوه و بیابون زندگی میکنم ک نیایین خونه م

خب وقتی میبینین من سگم من مغرورم من بی حوصله ام من بیشعورم من اخلاقم گنده که شون سال قبل؛ همه رو از دم بی دلیل گرفتم بلاک کردم ؛ تلفن دست نگیرین ب من زنگ بزنین دیگه

اه

لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:00